آگاهى عبيد الله بن زياد از ورود امام (ع) به كربلا
(1)
خبر بردند سوى كفر مطلق
كه در دشت بلا زد شاه، بيرق
چو اين بشنيد آن بدتر ز نمرود
سران كوفه را احضار فرمود
به پير پيروان كفر و طغيان
عمر آن كافر بدتر ز شيطان
بگفت اينك شهنشاه حجازى
سوى ما شد، به قصد ترك تازى
كنون از بهر شاهى و امامت
به دشت كربلا كرده اقامت
يكى لشكر ز بهر دفع دشمن
براى تو مهيّا كردهام من
كه بر ايشان تو باشى مير و سردار
شوى اين دم، به نزد شاه مختار
كنى تكليف بيعت تا كه جنگش
به سختى نه به اهمال و درنگش
چه ميگوئى جوابم زود برگو
نمىشايد تخلّف، يكسر مو
كه اين امر از امير الكافرين است
يزيد آن پيشواى كفر دين است
جوابش گفت آن پير سيهدل
كه اين كار است بر من سخت و مشكل
تو را سر كردگان باشند بسيار
گزين كن، ديگرى از بهر اين كار
از اين پاسخ عبيد الله برآشفت
بدان پير سيهدل، اين چنين گفت
تو را من ملكت رى داده بودم
به هر كار تو من استاده بودم
كنون رد كن به ما فرمان رى را
نه بينى هيچ تابستان وى را
ز بيم عزل آن ابليس آيت
به قتل شاه دين، افراشت رايت