ماجراى شب يازدهم
چو از ميدان گردون چتر خورشيد
نگون چون رايت عبّاس گرديد
به چتر نيلى اين زال مجدّر
كشيد از بهر ستر آل حيدر
بتول دوّمين امّ المصائب
چو خود را ديد بىسالار و صاحب
بر أيتام برادر مادرى كرد
بنات النّعش را جمع آورى كرد
شفا بخش مريضان، شاه بيمار
غم قتل پدر بودش پرستار
شدندى داغ داران پيمبر
درون خيمه سوزيده ز اخگر
بپاشد از جفا و جور امّت
قيامت بر شفيعان قيامت
غنوده شير حق در بيشه خاك
دل علم لدنّى گشته صد چاك
شبى بگذشت بر آل پيمبر
كه زهرا بود در جنّت مكدّر
شبى بگذشت بر ختم رسولان
كه از تصوير آن عقل است حيران
ز جمّال و حكايتهاى جمّال
زبان صد چو من ببريده و لال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش
بود دور از ادب گفت و شنودش
وقايع روز يازدهم
چو شد از سطوت شاهنشاه روم
خديو زنگيان ز اين تخت ميشوم
برآمد آفتاب عالم افروز
پريده رنگ زنگ و دل پر از سوز