كند افكنده اين گردون و بىباك
براى بستن فرزند لولاك
فكند اين آسمان از حيله چند
خداوندى به بند بنده در بند
به آن بندى كه بازوى پدر خست
بدشت كربلاء دست پسر بست
پس آنگه رشتهها با قيد زان بند
گهرهاى نبوّت كرد پيوند
حدى[1] زد ساربان كفر و طغيان
بياوردند اشترهاى عريان
به بعضى محمل بشكسته شد بار
به بعضى بار شد درهاى شهوار
يكى پير اشترى زارى ضعيفى
زره افتاده، خوارى نحيفى
بياورند آن قوم ستمكار
كه تا بر او نشيند شاه بيمار
بزير ناقه پاى آن مكرّم
چو عقد عشق بربستند محكم
چو آهنگ سوارى كرد بانو
هيون چرخ را بشكست زانو
(1)
پرستار يتيمان امّ كلثوم
چنين فرمود با آن قوم ميشوم
گذرمان بر دهيد اى اهل تاراج
بر آرامشگه سلطان بىتاج
چو بر مقتل رسيدند آن اسيران
بهم پيوست نيسان و حزيران
يكى مويهكنان گشتى به فرزند
يكى شد موكنان بر سوگ دلبند
يكى از خون بصورت غاره ميكرد
يكى داغ على را تازه ميكرد
[1] آواز ساربان شتر كه جهت سير سريع او نواخته مىشود.