مگر آن عارف پاكيزه نيرو
در اين معنى بگفت آن شعر نيكو
اگر دردم يكى بودى چه بودى؟
اگر غم اندكى بودى چه بودى؟
بناگه شمر با جمعى ز اشرار
شد اندر خيمه سلطان بيمار
يكى گفتش بكش اين نوجوان را
كه كشتن به بود اين ناتوان را
به قصد قتل آن مجبوب داور
هجومآور شدند آن قوم كافر
كه سر برّند زين العابدين را
خليفه حق، امام راستين را
سپهدار سپاه كفر آثار
عمر آن كافر غدّار خونخوار
نمايان شد چو آتش اندر آن دود
روان شد سوى خيمه شاه ذيجود
چو ديدنش حريم آل يس
بگفتندش كه اى خونخوار بيدين
زمين از خونمان گلرنگ كردى
فراخاى جهانمان تنگ كردى
ندارى سيرى، از خون پيمبر
نترسى از خدا در روز محشر
مكش اين نوجوان ناتوان را
مزن آتش دگر اين خانمان را
بهگفت آن آئين ستمگر
به شمر آن ملحد بدتر ز كافر
كه اين رنجور را با رنج بسيار
براى اين حرم آسوده بگذار
بد آن جور و ستم، آن روز تا شام
غلط گفتم، كز آنجا بود تا شام