اسم الکتاب : کشف الیقین ت آژیر المؤلف : علامه حلی الجزء : 1 صفحة : 183
از ياران على (ع) نه تن كشته شدند و اين به شمار كسانى از
خوارج بود كه اسلام آورده بودند. حضرت (ع) فرموده بود: آنها را مىكشيم در حالى
كه ده تن از ما كشته نمىشود و ده تن از آنها اسلام نمىآورند. با وجود فراوانى
جنگهاى حضرت (ع) و گرفتارىهاى شديد در جهاد و شكافتن صفوف مشركان هرگز زخمى بر
حضرت وارد نشد كه زشتش كند و معيوبش سازد- 6- و هرگز پشت به
دشمن نكرد و شكست نخورد و از جاى خويش تكان نخورد و از هيچ يك از همسنگانش نهراسيد[1].
مبحث سوم: پيرامون
پيشگام بودن در تصديق:
ابن مغازلى شافعى فقيه
در مناقب[2]- خود به نقل
از ابن عبّاس در باره اين آيه مباركه: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ[3]- مىگويد:
اينان همان نخستينيانند. او مىگويد: يوشع بن نون بر موسى و صاحب (آل ياسين) بر عيسى
و على (بن ابى طالب) بر محمّد بن عبد اللَّه- 6 و عليهم
اجمعين- پيشى جستند.
در كتاب مسند بن احمد[4]- به نقل از
عبد اللَّه بن عبّاس آمده است كه مىگويد: از على بن ابى طالب شنيدم كه گفت: منم
بنده خدا و برادر رسول او و صدّيق اكبر. اين سخن را هيچ كس جز من نگويد مگر
دروغگوى تهمت زن. من هفت سال پيش از ديگر مردمان نماز گزاردهام[5].
[1] شرح نهج البلاغه معتزلى 2/ 206 و پس از آن+
تذكرة الخواص/ 95+ تاريخ طبرى 4/ 62.
« ابو حنيفه، اسلام آوردن كودك را
صحيح مىداند، و اگر چنين باشد بر كمال آن كودك دلالت دارد.
اوّل: به سبب اين كه نهاد كودكان
بر محبّت پدر و مادر و گرايش به آن دو سرشته شده است و روى گرداندن كودك از آن دو
و رويكرد به خداوند تعالى دليل قوّت كمال اوست.
دوم: به سبب اين كه طبيعت كودكان
ناهمسازى دارد با آن كه به امور عقلى و تكاليف الهى توجّه كند و بيشتر با بازى و
سرگرمى هماهنگى دارد و روى گرداندن كودكى از آن چه با طبيعت او هماهنگى دارد و روى
آوردن به امور ناهمساز با طبيعت او دلالت دارد بر منزلت سترگ او در كمال، و بدين
ترتيب ثابت مىشود كه على( ع) پيشترين آنها بوده است در ايمان و برترين آنها به
دليل اين گفته پروردگار:
« ابن البيع در شناخت اصول حديث
مىگويد: در ميان تاريخنگاران اختلافى را سراغ ندارم در اين كه على بن ابى طالب
نخستين كسى بود كه اسلام آورد و اختلاف در اين است كه آيا حضرت در آن هنگام به
بلوغ رسيده بوده است يا خير.
به نظر من اين خدشهاى است از سوى
اين عدّه به پيامبر اكرم6، چرا كه پيامبر6، على را به اسلام فراخواند و على
هم آن را پذيرفت و اسلام آوردن على به گمان آنها نه پذيرفته است و نه بر او واجب
بوده است، ولى در حقيقت ايمان آوردن حضرت( ع) در كودكى از فضايل او به شمار است و
وضع او همچون عيسى است كه كودكى يك ساعته بود كه در گهواره فرمود: إِنِّي
عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ[ مريم/ 30؛] يا همچون يحيى: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ
صَبِيًّا[ مريم/ 12؛] و حكم يك درجه پس از اسلام است».
شيخ مفيد نيز نظير همين سخن را
در« الفصول المختاره» كه در بحار الانوار 38/ 287 از او نقل شده است مىگويد.
شيخ مفيد در اين مأخذ مىافزايد:«
خردسالى با كمال عقل ناهمسازى ندارد و دليل وجوب تكليف، رسيدن به بلوغ نيست تا در
اين جا مراعات گردد. همه اهل عقل و نظر در اين نكته همداستانند. رسيدن به بلوغ در
احكام شرعى مراعات مىشود نه در احكام عقلى. اگر چه عقول چنين چيزى را در همه كس و
در همه حال امرى نشدنى مىدانند.
همه مفسّران جز استثنائاتى از
ايشان، اجماع دارند كه در اين سخن پروردگار: وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ
أَهْلِها،[ يوسف/ 26 و 27؛] او كودكى خرد بوده است كه خداوند او را به سخن
آورد تا يوسف را از فحشايى مبرّا سازد و تهمتى را از او دور دارد».
بنگريد به: بحار الانوار 38/ 281-
282.
. علّامه بياضى در صراط المستقيم
1/ 239- 240 مىگويد:
« اسلام آوردن حضرت در كودكى،
كرامتى است براى ايشان ... پس تقوا كه مستلزم كرامت است براى كسى كه در اسلام پيشى
گرفته و بيشتر سالهاى عمرش را در كفر نگذرانده است ثابت است، و چگونه مىشود كه
اسلام او با استدلال همراه نباشد، در حالى كه پيامبر6 در مناقب على به فاطمه
مىفرمايد: آيا خشنود نيستى كه من تو را به ازدواج كسى در مىآورم كه پيش از همه
اسلام آورده است؟».
علّامه مجلسى در بحار الانوار 38/
253 مىگويد:
« كسى كه معتقد باشد ايمان آوردن
حضرت در كودكى اعتبارى ندارد در حقيقت، جهل را به سرور پيامبران نسبت داده است،
زيرا حضرت6 چنين امرى را بر او تكليف كرده و در همه جا آن را ستوده است و برترى
او را بر جهانيان در پرتو همين امر، آشكار ساخته است. آن كه ايمان على را در خردسالى
معتبر نداند جهل را به اشرف الوصيّين نسبت داده است چرا كه او در همايشهاى
مسلمانان و در ميان صحابه و تابعان، به آن فخر كرده و بدان باليده و در پرتو آن
احتجاج كرده است و اگر چه بيشتر آنها از منافقان و معاندان بودهاند ولى با اين
حال هيچ كس اين فضيلت او را انكار نكرده است».
علّامه امينى در الغدير 3/ 239 به
نقل از جمهور علما آورده است كه على در حالى كه مادرش او را حامله بود مانع از آن
مىشد كه در برابر بت به خاك افتد. او سپس مىگويد:
« آيا امامى كه در جهان جنين چنين
بوده است مىتواند در جهان تكليف به آلايش كفر آلوده گردد! حضرت( ع) چه در دوران
جنينى يا شيرخوارگى يا از شير ستاندگى يا نوجوانى يا جوانى يا ميانسالى يا دوران
خليفگى، مؤمن بوده است».
چنان كه در عقد الفريد/ 236- 237
آمده است مأمون در پرتو همين موضوع به احتجاج با علماى اهل سنّت مىپردازد:
« مأمون در حديث احتجاج خود به
چهل فقيه و مناظره خود با ايشان در اين كه امير المؤمنين شايستهترين مردم به
خلافت است مىگويد، اى اسحاق! در روزى كه خداوند پيامبرش را برانگيخت كدام كار
بهتر بوده است؟ گفتم: اخلاص به شهادت. گفت: آيا پيشى گرفتن به اسلام نبوده است؟
گفتم: آرى. گفت:
اين را در كتاب خدا بخوان كه
فرمود: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ، جز
اين نيست كه مقصود از اين آيه كسى است كه در آوردن اسلام به ديگران سبقت جسته است،
آيا كسى را مىشناسى كه در گرويدن به اسلام بر على پيشى گرفته باشد؟ گفتم: يا امير
المؤمنين! على در حالى اسلام آورد كه نوجوان بود و روا نبود بر او حكم شود و ابو
بكر اسلام آورد در حالى كه به كمال رسيده بود و حكم بر او روا بود. مأمون گفت:
به من بگو كدام يك پيشتر اسلام
آوردند تا پس از آن پيرامون جوانى و كمال با تو به بحث بنشينم. گفتم:
بر اين اساس على پيش از ابو بكر
اسلام آورده است. مأمون گفت: پس به من در باره اسلام على بگو هنگامى كه آن را
پذيرفت، آيا جز اين نبود كه پيامبر اكرم6 او را به اسلام خواند يا اين كه
الهامى از سوى خداى بود. اسحاق مىگويد: در اين هنگام ديده بر زمين دوختم، مأمون
به من گفت: اى اسحاق! نگو از روى الهام بود تا او را بر پيامبر6 تقدّم نداده
باشى، زيرا پيامبر نمىدانست اسلام چيست تا جبرئيل نزد او آمد.
. گفتم: آرى، پيامبر او را به
اسلام فراخواند. مأمون گفت: اى اسحاق! آيا جز اين بوده است كه پيام دعوت او به
اسلام را به فرمان الهى انجام داده يا اين كار را به تصنّع بر خويش بسته است؟
اسحاق مىگويد: باز من ديده بر زمين دوختم. مأمون گفت: اى اسحاق! كار تصنّعى را به
پيامبر نسبت مده كه مىفرمود: من از كسانى نيستم كه كارى را از روى تصنّع انجام
دهم.
گفتم: آرى، يا امير المؤمنين! او
را به دستور الهى به اسلام فرا خواند. مأمون گفت: آيا از اوصاف خداوند جبّار- جلّ
ذكره- آن است كه پيامبران خود را تكليف كند كسى را به اسلام فرا خوانند كه روا
نيست بر او حكم كنند؟ گفتم: پناه بر خدا. پس گفت: اى اسحاق! آيا در اين قياست كه
على در كودكى و در حالى اسلام آورد كه روا نبود بر او حكم شود اين نهفته نيست كه
پيامبر كودكان را به چيزى فرا مىخواند كه نمىتوانند آن را برتابند؟ آيا آنها را
در اين ساعت به چيزى مىخواند تا پس از ساعتى از آن باز گردند و در ارتدادشان هم
چيزى بر آنها واجب نگردد و حكم رسول6 در باره آنها جايز نباشد؟ آيا اين نزد
تو رواست كه چنين چيزى را به پيامبر اكرم6 نسبت دهى؟! گفتم: پناه بر خدا.
الحديث.
شيخ مفيد در« الفصول المختارة»
همان گونه كه بحار الانوار 38/ 287 از او نقل مىكند مىگويد:
.« مسأله ديگر اين است كه پيامبر6 در حالى كه على را به اسلام فرا خواند كه دين خود را پوشيده و امرش را پنهان
مىداشت كه مبادا در ميان دشمنش پراكنده گردد. پس جز اين نبوده كه به امير
المؤمنين اطمينان داشته است كه سرّ او را مىپوشاند و توصيهاش را پاس مىدارد و
فرمانش مىبرد و آن چه از دين بر دوش او نهاده شد حمل كرد. آيا پيامبر به اين امر
اطمينان نداشت، و به او اطمينان نداشته مگر به سبب آن كه على در نهايت كمال عقل و
اوج امانتدارى و پاكى ضمير و عصمت و حكمت و حسن تدبير بوده است، زيرا اطمينان به
آن چه ما توصيف كرديم دليل است بر هر آن چيزى كه توصيفش را پيشتر شرح داديم و اگر
به امير المؤمنين اطمينان نداشت كه سرّ او را پاس دارد و از تباه كردن آن و
پراكندن امور مهمّش ناامن بود پس اين خود دليل آن تواند باشد كسى كه اين اسرار را
نزد او نهاده است از جهل و كاستى بيشترى برخوردار است و دورانديشى و حكمت و تدبير
ندارد. دور است پيامبر از چنين چيزى و از هر صفت نقص ديگرى و حال آن كه خداوند
رتبه او را بالا برده است و دروغگوترين انسانها كسى است كه چنين چيزى را در خصوص
حضرتش6 ادّعا كند. اينك كه مسأله چنان است كه از آنها لايه برگرفتيم ديگر قصد
ناصبه جز آن نخواهد بود كه با مخدوش كردن ايمان امير المؤمنين( ع) بر پيامبر عيب
وارد سازند و كارهاى او را بنكوهند و بيهوده كار و مقصّرى توصيفش كنند كه اشياء را
در غير موضع آن مىنهد و تدبيرهاى او را كوچك شمارند. بزرگان اين قوم و كسانى كه
اين آيين آنها را در پيش گرفتهاند نيستند مگر آن چه پيشتر گفتيم:
بنگريد به سخن اسكافى كه در
الغدير 3/ 237- 238 آورده شده است.
در بيان تربيت على به دست پيامبر
اكرم در خردسالى، ابن ابى الحديد سخنى دارد كه در بحار الانوار 38/ 254- 255 نيز
نقل شده است:
« على از شش سالگى در دامان
پيامبر بود و مهربانى و احسان و نيكى و حسن تربيتى كه پيامبر براى على به كار
مىبست به منزله جبران و تلافى نيكوكارىهاى ابو طالب نسبت به پيامبر بود آن گاه
كه عبد المطّلب خرقه تهى كرد و پيامبر را در دامان ابو طالب نهاد، و اين مطابق است
با سخنان حضرت( ع):
« خدا را مىپرستيدم هفت سال پيش
از آن كه احدى از اين امّت او را بپرستد»، و اين سخن او كه:« هفت سال صدا را
مىشنيدم و پرتو را مىديدم»، و پيامبر در آن هنگام، خاموش بود و هنوز اجازه انذار
و تبليغ به او داده نشده بود، و اين از آن روست كه اگر در روز اظهار دعوت سيزده
ساله بوده است و هنگام سپرده شدن او از سوى پدرش به پيامبر، شش ساله، پس صحيح
خواهد بود كه هفت سال پيش از همه مردم خدا را پرستيده است، و كودك شش ساله اگر از
تميز برخوردار باشد عبادتش صحيح خواهد بود، با در نظر گرفتن اين كه عبادت همچو
اويى اگر چيزى از جلال الهى و آيات درخشان او را مشاهده كند با تعظيم و تجليل و
خشوع قلب و فروتنى جوارح همراه خواهد بود كه اين ويژگى در كودكان موجود هست».
اسم الکتاب : کشف الیقین ت آژیر المؤلف : علامه حلی الجزء : 1 صفحة : 183