اسم الکتاب : کشف الیقین ت آژیر المؤلف : علامه حلی الجزء : 1 صفحة : 182
گفتند: ما از آن ناخرسنديم كه تو در امرى حكميّت را پذيرفتى
كه حقّ تو بود.
حضرت (ع) فرمود: پيامبر
را الگو قرار دادم، زيرا او در بنى قريظه، سعد بن معاذ را به حكميت پذيرفت و اگر
مىخواست چنين نمىكرد. آيا مطلب ديگرى باقى مانده است؟
همگى خاموش شدند و از هر
گوشهاى جماعتى فرياد مىزد: توبه، توبه. هشت هزار نفر از حضرت (ع) امان خواستند و
چهار هزار تن بر ستيز با او باقى ماندند.
عبد اللَّه بن وهب و ذو
الثديه پيش آمدند و گفتند: ما با تو جنگ نمىكنيم مگر در راه خدا و براى آن سراى.
حضرت (ع) فرمود: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا[1]-. سپس جنگ درگرفت
و اخفش طائى كه در صفّين، همراه امير المؤمنين (ع) بود صفوف را شكافت و على را طلب
كرد، ولى على (ع) پيشدستى ورزيده او را به قتل رساند، سپس ذو الثديه يورش آورد تا
حضرت (ع) را بكشد ولى حضرت (ع) بر او پيشى جست و ضربهاى به او زد كه كلاهخود و
سرش را بشكافت [و اسبش جنازه او را برد] و او را در پايان ميدان نبرد در گودالى
افكند كه به رود نهروان كشيده مىشد. در اين هنگام مالك بن وضّاح، پسر عموى ذو
الثديه به صحنه درآمد و بر على (ع) حمله آورد و على او را كشت.
عبد اللَّه بن وهب راسبى
پيش آمد و فرياد زد: اى پسر ابى طالب! به خدا صحنه اين جنگ را ترك نمىكنيم مگر آن
كه يا تو ما را بكشى يا ما تو را بكشيم، پس مردم را به كنارى نه و به سوى من آى و
من به سوى تو مىآيم.
چون على (ع) صداى او را
شنيد [لبخندى زد و] گفت: خدا او را بكشد چه بىشرم است! آيا او نمىداند كه من
همسوگند شمشير و يار دمساز نيزهام، ليكن از زندگى نوميد شده است و آزى دروغين در
دل دارد. او بر على (ع) حمله برد و على (ع) او را از پاى درآورد و ساعتى باقى
نمانده بود كه همگى آنها به قتل رسيدند مگر نه تن كه دو نفر به سيستان گريختند و
نسل آن دو در آنجا هستند و دو نفر [به كرمان گريختند] و دو نفر به عمان كه نسل آن
دو در آنجا هستند و [دو نفر به يمن كه نسل آن دو نيز در آنجا حضور دارند] و ايشان
همان اباضيه هستند و دو نفر هم به بوازيج فرار كردند و يكى هم راهى تلّ موزن شد.
[1] كهف/ 103؛ بگو آيا زيانكارترين افراد را به
شما معرفى كنم؟.
اسم الکتاب : کشف الیقین ت آژیر المؤلف : علامه حلی الجزء : 1 صفحة : 182