اسم الکتاب : ده رساله محقق بزرگ فيض كاشانى المؤلف : فيض كاشانى الجزء : 1 صفحة : 251
مىپيوندد و بالجمله هستى و نيستى كه لحظه
به لحظه اعيان عالم را واقع است با تبديلات و تكميلات از مقتضيات جمال است و جلال
چشم است و با كمال استغنا و عدم التفات چشم مستش گهى از كرم و مردمى كه از لوازم
مستى است دلهاى عشاق مشتاق را به مشاهده جمال معشوق مىنوازد و لب جان پرورش دمى
بيچارگان عدم آباد را با فاضه فيض وجودى چاره كار مىسازد و از نيستى به هست
مىآورد».
نگر
كز چشم شاهد چيست پيدا
رعايت
كن لوازم را در آنجا
ز
چشمش خواست بيمارى و مستى
ز
لعلش گشت پيدا عين هستى
ز
چشم اوست دلها مست و مخمور
ز
لعل اوست جانها جمله مستور
ز
چشم او همه دلها جگر خوار
لب
لعلش شفاى جان بيمار
به
چشمش گر چه عالم در نيايد
لبش
هر ساعتى، لطفى نمايد
دمى
از خرمى دلها نوازد
دمى
بيچارگان را چاره سازد
اسم الکتاب : ده رساله محقق بزرگ فيض كاشانى المؤلف : فيض كاشانى الجزء : 1 صفحة : 251