و از مطلق صفت از آن رو كه حد و حاجب دات است به ابرو اشاره نمايند و
اين هر دو از مقتضيات تجلّى جلال است كه در اغلب موجب بعد و حرمان است.
و از استغنا و عدم الفتات كه مقتضى آن است كه عالم را در نظر هستى در
نياورد و به نيستى خود بگذارد به مستى و بيمارى كه از لوازم چشم بتان بىرحم است
تعبير نمايند.
و از رسانيدن راحت بعد از محنت و چشانيدن محنت در عقب راحت كه موجب
خوف و رجا است به غمزه اشاره كنند، چه غمزه حالتى است كه از بر هم زدن چشم محبوبان
در دلربائى و عشوه گرى واقع ميشود و بر هم زدن چشم عبارت از عدم الفتات است كه از
لوازم استغناست و گشادن چشم اشارت به مردمى و دلنوازى كه از لوازم مستى است تعبير
كنند.
لب
عبارت است از روان بخشى و جان فزائى كه به زبان شرع از آن به نفخ روح
تعبير كنند.
قال اللّه تعالى: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ
مِنْ رُوحِي»[2].
از افاضه وجود كه نگاه داشتن خلق است در مقام هستى به قول كن نيز به
لب و دهان تعبير نمايند و از خفاى مصدر آن به تنگى دهان اشاره كنند و اين هر دو از
مقتضيات تجلى جمال است كه موجب قرب و وصال است و از ترقى فرمودن [نمودن] در كمال
و چشانيدن ذوق، وصال پيوسته تعبير كنند چرا كه بىخودى و بىخبرى و راه به نيستى
خود نبردن، بيرون از آن به حصول