آن طور كه شايسته توست تو را نشناخته و به عبادت تو اقدام نكردهايم!!
عاشق او، هرچه به او نزديكتر مىشود، به عظمت و جلال او بيشتر پى
مىبرد و در اين صورت دچار خوف عظيمتر شده و عبادت خود را هرچند زياد باشد ناچيز
مىبيند. به دنبال اين خوف كثرت عبادت هست، تا وقتى كه سالك به مقام قرب نايل شده
و به وصال و لقاى محبوب مىرسد. آن زمان است كه خوف او مبدل به امن گشته و به
عالىترين درجات انسانى دست يافته است.
اينگونه سير و حركت و اين نحو شور و اشتياق و اين شكل خوف و كثرت
عبادت را در وجود امام عارفان، مولاى موحدان، سرحلقه عاشقان، اميرمؤمنان 7 مىتوان يافت.
در اين زمينه بهتر است كه به گفتار «ضرار بن ضمره» عاشق دلباخته على
7 در برابر معاويه توجه كرد.
معاويه به ضرار گفت: على را برايم توصيف كن، ضرار گفت: مرا از اين
برنامه معاف بدار، معاويه گفت: هيچ راهى جز توصيف على ندارى، ضرار گفت: اكنون كه
ناچارم مىگويم:
به خدا قسم، شناخت على از درك عقل و انديشه ما بسيار دور بود. بر همه
چيز توان داشت، گفتارش ميزان شناخت حق و باطل بود و جز به عدالت حكمى از حضرتش
صادر نگشت.
از سراسر وجود او دانش و علم مىريخت و تمامى نواحى هويت و ماهيتش
گوياى حكمت بود.