اسم الکتاب : شرح مثنوى المؤلف : شهيدى، سید جعفر الجزء : 1 صفحة : 57
گفتن مهمان يوسف را كه آينهاى آوردمت
ارمغان تا هر بار كه در وى نگرى روى خوب خود بينى مرا ياد كنى
گفت يوسف هين بياور ارمغان
او ز شرم اين تقاضا زد فغان
گفت من چند ارمغان جُستم تو را
ارمغانى در نظر نآمد مرا
حبّهاى را جانب كان چون برم
قطرهاى را سوى عمّان چون برم
ب 3194- 3192 حَبَّه: دانه.
كان: معدن، و در اينجا خرمن مقصود است.
عُمّان: به تخفيف ميم است و در شعر فارسى بيشتر به تشديد ميم آمده و
مقصود درياى عمان است. بحر عمان يا درياى عمان دريايى است در امتداد اقيانوس هند و
از راه تنگه هرمز به خليج فارس مىپيوندد. قسمت شمالى آن دريا را كه ميان ايران و
عمان واقع است، درياى عمان نامند:
ز
خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش
فكند
تيغ يمانيش رخش در عمان
عنصرى
زيره را من سوى كرمان آورم
گر به پيش تو دل و جان آورم
نيست تخمى كاندرين انبار نيست
غير حُسن تو كه آن را يار نيست
اسم الکتاب : شرح مثنوى المؤلف : شهيدى، سید جعفر الجزء : 1 صفحة : 57