اسم الکتاب : قصص الأنبياء (ترجمه النور المبين فى قصص الأنبياء و المرسلين سيد نعمت الله جزايري المؤلف : مشايخ، فاطمه الجزء : 1 صفحة : 697
فرصتى براى كسب قدرت بودند، هر روز به
بهانهاى از رفتن خود دارى مىكردند، سرانجام بيمارى پيامبر 6 شدّت گرفت، امّا
تا واپسين دم حيات از ابلاغ ولايت و جانشينى على 7 خود دارى نكرد و اظهار نمود:
براى من قلم و كاغذى بياوريد تا براى شما چيزى را بنويسم كه بعد از من گمراه
نشويد، ليكن جمعى از اصحاب بر بالين پيامبر 6 قيل و قال نمودند و خليفه دوّم
گفت: بيمارى بر او غالب شده، قرآن نزد ماست و كتاب خدا ما را كفايت مىكند، كار
بحث و مجادله بالا گرفت تا آنجا كه پيامبر 6 به آنها دستور داد كه از بالين او
كنار روند و تسليم حكم و قضاى الهى گشت، در صحيح بخارى آمده است: آنگاه پيامبر 6
لقاى خدا را بر جوار مردم ترجيح داد و آنها را به سه وصيّت سفارش نمود: 1- اينكه
مشركان را از جزيرة العرب برانند، 2- به سپاهيان اجازه خروج دهند، سپس مىگويد:
وصيّت سوّم را فراموش كردهام! مسلّم است كه اين وصيّت سوّم مهمترين سفارش پيامبر
6 بوده و ممكن نيست پيروان پيامبر 6 آن را از ياد برده باشند، جز آنكه اين
وصيّت مربوط به اوضاع سياسى بوده و بنا به مصالحى، يا بنا بر تقيّه و ترس مجبور
شدهاند آن را به فراموشى بسپارند! بعدها خليفه دوّم سخن موهن خود را نسبت به
پيامبر 6[1] اين چنين توجيه كرد، به خدا قسم مىدانستم پيامبر 6 مىخواهد
مردم را به خلافت على وصيت كند، امّا من مىدانستم عرب رهبرى على را نخواهند
پذيرفت و بيم داشتم اسلام نابود شود، و من از روى دلسوزى خواستم اسلام حفظ شود و
كيان آن مصون بماند! [2]
وفات رسول خدا 6
: رسول خدا 6 در واپسين لحظات حيات ودايع خود را به وصىّ بر حقّ
خويش سپرد و او را به صبر و تحمّل در برابر دشواريها سفارش نمود، سپس در حالى كه
سر آن بزرگوار بر سينه امير مؤمنان بود، دار فانى را وداع گفت و به ديدار حقّ
شتافت.
پس از رحلت پيامبر 6، على 7 با قلبى آكنده از ماتم و اندوه به
مراسم تدفين و
[1] او در بالين پيامبر گفت: اين مرد هذيان مىگويد، (انّ المرء
ليهذوا!)