مىبايد گوينده آن بر صفت آن ذكر باشد، مثلا
براى لا اله الّا اللّه، و الحمد للّه، و سبحان اللّه، و اللّه اكبر و اذكار و
اوراد ديگر حقايقى است كه گوينده اينها بايد بدان حقايق متصف باشد، مثلا گوينده
لا اله الّا اللّه بايد موحد، و گوينده الحمد للّه، حامد، و گوينده سبحان اللّه
بايد مسبح، و گوينده اللّه اكبر بايد مكبر باشد.
[در بيان اين معنا كه انسان بايد در حال مناجات حالش مطابق با
گفتارش باشد]
پس اگر كسى كه لا اله الّا اللّه مىگويد، حقيقت قلبش با توحيد مطلق
كامل مخالف باشد، و همينطور بقيه اذكار مىبايد معنائى كه مناسب با حالش هست در
نظر بگيرد نه آن معناى مطلقى كه بدان متصف نيست، مثلا از لا اله الّا اللّه توحيدى
را قصد كند كه نقطه مقابل قول مشركان و كافران، و بتپرستان هست نه توحيدى كه
اتكاء به غير ناقض آن هست، هم چنين به تكبير خود معنائى را قصد كند كه نقطه مقابل
عقيده كسانى است كه قائل بجسم، و يا تعطيل هستند نه حقيقت تكبير عملى را كه در
كتاب مصباح الشريعة بدان اشاره شده، تا عدم لذت بردن از مناجات با پروردگار منافى
با آن تكبير باشد، زيرا حقيقت تكبير با عدم لذت بردن از مناجات منافات دارد زيرا
طبيعت انسان بر اين سرشته شده كه به بزرگان و معاشرت و همنشينى و انس با آنها
مايل و راغب است، و اگر پذيرفتيم كه ذات اقدس حق در قلب بنده مؤمن از همه چيز
بزرگتر است و يا اينكه او از اينكه بوصف درآيد بزرگتر و والاتر است، خواهناخواه
انسان بايد از مناجات و گفتگوى با او لذت برد و بذكر و انس و خلوت با او راغب
باشد، و اگر در دل خود لذت و رغبتى نديد اين كاشف از اين حقيقت است كه تكبير او
تكبير واقعى نيست.
و خلاصه مطلب اينكه اين سخن تو كه مىگوئى اشهد ان لا اله الّا
اللّه.