اين حافظ جوان كه در دستگاه شاه شيخ و حاجى قوام مثل يك شاعر و يك
نديم رفت و آمد داشت اهل ادب بود و دوستدار كتاب. آشنايى با ادب گذشته، از فارسى و
عربى، در اشعارى كه در مدح شاه و وزير مىگفت منعكس بود. قصيدهاى كه در حق شاه
شيخ گفته بود، شعر انورى و ظهير فاريايى را به ياد مىآورد. در غزلهايش كه وصف
مجلس حاجى قوام يا مدح عماد دين محمود وزير است لحن كلام كمال اسماعيل و سعدى هست.
پيداست كه آشنايى با كشاف براى وى فتح بابى بوده است به ادبيات عرب و در شعر او
نشانهها هست ازين آشناييها. در ادوار بعد كه شاعر پختهتر شد، اين نفوذ و انعكاس
رنگ عميقتر يافت، اما در تمام شعر ديوانش، كه سالها بعد از مرگ وى جمع شد، آثار
آشنايى با ادب گذشتگان پيداست. بعلاوه يك حافظ، آيا مىتوانست از نفوذ قرآن و حديث
بر كنار بماند؟
اگر اين شمس الدين محمد يك آدم دير باور و كهنه رند نبود مطالعه قرآن
از وى فقط يك حافظ مىساخت كه شايد اگر بر گور يكتن از بزرگان قرآن نمىخواند
كارش عبارت مىشد از رونويس كردن كتاب خدا و قرائت و حفظ آن. يا همچون علماى قشرى
كه كارشان وعظ بود و ترسانيدن مردم از قيامت و عذابهاى آن. قدرت و قوت قرآن ممكن
بود او را در يك خط ديگر بيندازد، نه در آن «كه حافظ از آن راه رفت و مفلس شد».
اما طبع او نه معمولى بود نه تسليم جوى. ازاينرو مطالعه قرآن و تأمل در آن وى را
با درد واقعى انسان، با درد تعقل، آشنا كرد. تعقل در نفس، در احوال انسان