كه قرآن مكرر مردم را به آن دعوت كرده بود.
انديشه در احوال نفس، انديشه در مبدأ و معاد جزو طبع و نهاد او بود و قرآن هم آن
را در خط سير مناسب افكند: خط سير كلام و عرفان. اين خط سير تازه از همان آغاز
شاعرى تأثير خود را در بيان او ظاهر كرد. قرآن، كه وى در كشاف آيينهاى براى
مشاهده جمال آن يافته بود، او را به تأمل و تفكر مىخواند. آنچه وى از تدبر در
قرآن مىيافت گرايش به اشراقات قلبى بود. توجه به دنياى درون، به آنچه تعلق به
دنياى غيب، به دنياى ماوراء حس داشت، خاطر وى را كه نمىتوانست در تنگناى حس محدود
بماند برمىانگيخت. اين نكته بود كه قلب آكنده از شعر و موسيقى اين حافظ جوان را
به سوى عرفان مىكشانيد.
عرفان، كه هم ظاهربينيهاى زاهدان عارى از شور و حال را طرد مىكرد هم
موشكافيهاى بىحاصل اهل بحث و استدلال را. اين عرفان از تجربههاى صوفيه حاصل
مىشد، با اقوال و تعاليم آنها ارتباط داشت، اما خود را به محدوديتهاى اهل خانقاه،
به رياضتها و چلهنشينهاى آنها، و به دكانداريهاى بعضى مشايخ و پيران آنها مقيد
نمىكرد. در حلقههاى درس و بحث اهل نظر در آن هنگام هم عوارف المعارف سهروردى
تدريس مىشد هم آراء عبد الرزاق كاشانى. ذوق عرفان عصر نه از آراء بلندى گراى
گستاخ محيى الدين بيگانه بود نه از سخنان نرم و آرامبخش سهروردى. شاعر جوان، كه
فكر بلندپروازش از بحث مدرسه و كشف كشاف ملول مىشد، آرامش روح خود را در شطحيات
تند عرفا مىجست و در اقوال ابهامآميز مشايخ. وجود وى، در اين ايام، آگنده بود از
معانى و افكار عرفا كه مىكوشيدند از راه تفكر و سير ذهنى به همانجايى برسند كه
صوفيه مىرسند از طريق رياضت و سلوك. حافظ جوان، كه طبع ناآرام وى نمىگذاشت به
هيچچيز سر فرودآورد، از صحبت مشايخ ظاهرا لذتى نبرد، اما به افكار و آراء آنها
علاقه يافت. ازاينرو، بىآنكه از هيچ پيرى دستگيرى يافته باشد، با مبادى و افكار
آنها آشنا شد و مأنوس، اين احتراز از دستگاه شيخ و خانقاه يك ويژگى شگفت تفكر
عرفانى اوست و يكدو نسل بعد از او حتى مايه اعجاب امثال جامى هم شده است. اينكه
خود وى حتى لازم مىيابد اين را هم خاطرنشان كند كه از پيش خود راه به سر-