باز كردم، دانه بديدم. چشم عبرت باز نكردم
تا دام بديدمى به طمع دانه در دام شدم.
به دانه نارسيده در دام افتادم. پايم به دام بسته شد و دانه به دست
نيامد. چنين باشد (پروانه به طَمْع نور در نار افتاد، چون مرغ به طمع دانه در دام
آيد) صيّاد مرا بگرفت از جفت و بچه جدا كرد و به بازار آورد. اين مرد مرا بخريد و
در زندان قفس باز داشت من از سوز درد فرقت ناليدن گرفتم. او از سر غفلت و شهوت
سماع مىكرد. و از درد من غافل و بىخبر:
از
درد دل محبّ حبيب آگه نيست
مىنالد
بيمار و طبيب آگه نيست
آن مرغك بيامد مرا گفت اى بىچاره، چند نالى كه سبب حبس تو اين ناله
تو است. من عهد كردم كه تا در اين زندان باشم نيز ننالم. سليمان- 7-
بخنديد و مرد را گفت اين مرغك مىگويد عهد كردهام كه تا در زندان باشم نيز ننالم.
مرد قفس پيش خواست و در او بر كشيد و مرغ را رها كرد و گفت من اين را از براى آواز
دارم چون مرا بانگ نخواهد كرد او را چه خواهم كرد. تفسير ابو الفتوح، ج 1، ص 459 و
شيخ عطّار در اسرار نامه اين حكايت را به شكلى كه با گفته مولانا نزديكتر است به
نظم آورده گويد: