(عاجزم پيرم ضعيفم بىكسم) (87) (عاشقان را نيست با انديشه كار)
(129) (عاشقش از خواب چون بيدار شد) (533) (عاشقى از فرط عشق آشفته بود) (533)
(عاشقى را بود معشوقى چو ماه) (129) (عاقل ز جفاى چرخ گردنده) (320) (عاقبت مردى
درآمد با خبر) (88) (عجب ماند از آن كار نظّارگى) (137) (عشق ار چه بلاى روزگار است
خوش است) (585) (عطا گفته است آن مرد خراسان) (487) (عكس آن خجلت رسيدى تا به ماه)
(101) (عنقا نديده صورت عنقا كند كسى) (302)
«غ»
(غم با لَطَف تو شادمانى گردد) (585)
«ف»
(فرشته رشك برد بر جمال مجلس ما) (596) (فرو برد چنگال و خون برگرفت)
(99) (فرو شد گوشهاى زان قصر عالى) (380) (فضولى گران مايه آمد به زير) (4) (فلك
سر سبز عكس پرّ ايشان) (76)
«ق»
(قضا چشم روشن كند تيره گون) (59)
«ك»
(كار آن كس نيست اين سودا و جوش) (510) (كار من آماده كن يكبارگى)
(87) (كان كه اين زشت را خداوندست) (224) (كجا آن طعمه بُد اندر خور باز) (161)
(كجا آن كه من دوستدارش بُدم) (4) (كرد از گل ترازو را پاسنگ) (357) (كردى از
محمودم از صد گونه بيم) (549) (كژىّ مخلب و چنگل بديدش) (161) (كنيزى كه خاقان بدو
داده بود) (4) (كه آسانتان اندر آرد به دام) (59) (كه آنچ آن شخص را نبود سزاوار)
(159) (كه آيا كه ره زد هنرپيشه را) (4) (كه از بهر خدا اى كار پرداز) (76) (كه از
نام مهين جويد نشانى) (159) (كه او را تا سه روز از راه برگير) (47) (كه بود از
نديمان خسرو خرام) (4) (كه تا كى باد تندم در زمانى) (340) (كه چون كردهاند اين
دو صورت گزار) (137) (كه چون گنج بينيد زير زمين) (59) (كه دام قضا هست دامى چنان)
(59) (كه دشمن كه دانا بود به ز دوست) (208) (كه دفعى نگنجد بدان در ضمير) (59)
(كه شاد روان چرا كردى چنين تو) (380) (كه فردا من چه خواهم خورد اينجا) (487) (كه
ما را يك قرابه روغن آنجاست) (20) (كه هرچ از دست شد گر هست جانى) (390) (كه هر
چيزى كه مىبينى تو آنى) (21) (كه ياران از غم تو جان نبردند) (77)