(زغن گفت ازين در نشايد گذشت) (59) (ز
مشغولى او بسى روزگار) (4) (زمانه پندى آزادوار داد مرا) (مقدمه) (ز هر سويى در
آمد لشكر شاه) (161) (زهى ز خاك درت توتياى ديده من) (320)
«ژ»
(زندهاى پوشيده مىشد پير راه) (186)
«س»
(سالها بايد كه تا يك سنگ اصلى زآفتاب) (112) (سبوسى او خوش اندر پيش
او كرد) (161) (سحاب گويى ياقوت ريخت بر مينا) (40) (سراينده را بسته گشتى سخن)
(4) (سر تشت پوشيده را برگرفت) (4) (سرم به دنيا و عقبى فرو نمىآيد) (560) (سكندر
بدو داد ديوان خاص) (4) (سلام من به يارانم رسانى) (76) (سليمان با چنان ملكى كه
او داشت) (380) (سليمان پشه را نزديك بنشاند) (340) (سليمان را چنان گفت آن جوان
زود) (47) (سليمان گفت تا باد آن زمانش) (47) (سليمان گفتش اى چون تيغ خون ريز)
(47) (سليمان گفت نيست از باد بىداد) (340) (سوخت هندو آينه از درد را) (134)
(سياهى لشكر نيايد به كار) (520) (سيُم چون جاى تيغ كوه جويم) (390)
«ش»
(شاه از آن حركت تبسّم مى نمود) (515) (شاه گفتش از چه مىگريى برم)
(549) (ز مشغولى او بسى روزگار) (4) (شاه گفتش بر زمين پيش خويش) (515) (شبى چون
شَبَه روى شسته به قير) (168) (شد آن بت پرستنده فرمان پذير) (4) (شد ز شورستان
برون جاى دگر) (100) (شد دل اصحاب الحق خوش از آن) (88) (شود درست ز حال دلم چو
درنگرى) (320) (شور در خيل و سپاه افتاد از او) (515) (شنيدم كه مقدار يك روزه
راه) (60) (شنيدم كه مىگفت گردن به بند) (6) (شنيدم من كه عزراييل جان سوز) (47)
(شه از رأى داناى باريك بين) (186) (شهش گفتا چه گويم با چنين كس) (161) (شهى را
ديد طوطى همنشينش) (76) (شيخ آن زر داد خادم را و گفت) (88)
«ص»
(صابرى خوش ولايتى است و ليك) (584) (صبح آمد و علامت مصقول بركشيد)
(169) (صبر با عشق بس نمىآيد) (584) (صد غلامش بود ترك ماه روى) (493) (صفّهاى
را نقش مىبستند نقاشان چين) (137) (صورت و شكل پيل پرسيدند) (266) (صوفيان بو
سعيد آن پير راه) (87)
«ط»
(طاووس را بديديم مىكَند پرّ خويش) (438) (طرفه شكلى داشت آن طفل
سپاه) (548) (طفل هندو در ميان عزّ و ناز) (549)