(نرم نرمك گفت شهر تو كجاست) (13) (نعلهاى
بازگونه است اى سليم) (109) (نفس تو هر دم برآرد صدر شرار) (297) (نفس هر دم از
درونم در كمين) (41) (نفع و ضرّ هر يكى از موضع است) (567) (نقش حق را هم به امر
حق شكن) (153) (نك بهشت و بارگاه ايمنى) (221) (نكتهاى كان جَست ناگه از زبان)
(79) (ننگرم در تو در آن دل بنگرم) (446) (نوح اندر باديه كشتى بساخت) (304) (نور
در چشم دلش سازد سكن) (414) (نور غالب ايمن از نقص و غسق) (33) (نوم عالم از عبادت
به بود) (588) (نوم ما چون شد اخ الموت اى فلان) (405) (نه تو گفتى قائد اعمى به
راه) (370) (نه چنان بازى است كاو از شه گريخت) (161) (نه دلش را تاب مانَد در
نياز) (206) (نه ز پيه آن مايه دارد نه ز پوست) (541) (نى براى آن كه من سودى كنم)
(223) (نى بگفته است آن سراج امّتان) (408) (نيزه گردانى است اى نيزه كه تو) (182)
(نيست آن ينظر بنور اللَّه گزاف) (414) (نيست حاجت شهره گشتن در گزند) (297) (نيست
دون القلّتين و حوض خود) (236) (نيست زُر غبّاً وظيفهى عاشقان) (568) (نيست زُر
غبّاً وظيفهى ماهيان) (568) (نيستش درد و دريغ و غبن موت) (549) (نيست قدرت هر
كسى را سازوار) (312) (نيست وقت مشورت هين راه كن) (389) (نيست يك رنگى كز و خيزد
ملال) (27) (نى كه اوّل دست يزدان مجيد) (556) (نى نبى فرمود جود و محمده) (573)
«و»
(واحدٌ كالألف در رزم و كرم) (577) (واحدٌ كالألف كه بود آن ولى)
(519) (واعظى بُد بس گزيده در بيان) (498) (واعظى را گفت روزى سايلى) (521) (وَ
اللَّه از سوراخ موشى در روى) (173) (وان كه او ينظر بنور اللَّه بوَد) (544) (وان
كه پايش در ره كوشش شكست) (54) (وان كه نشناسم تو اى يزدان جان) (292) (وان گلى كز
رشّ حق نورى نيافت) (572) (وانگهان گفته خدا كه ننگرم) (377) (وحى دل گيرش كه
منزلگاه اوست) (379) (ور بگويى با يكى دو الوداع) (52) (ور تو مىبينى كه پايت
بستهاند) (29) (ور حسد گيرد تو را راه گلو) (26) (ور در آن حوض آب شور است و
پليد) (118) (ور ز رشّ نور حق قسميش داد) (348) (ور كنى خدمت نخوانى يك كتيب)
(556) (ور نباشد اهل اين ذكر و قنوت) (372) (ور ندانى اين دو فكرت از گمان) (316)
(ور نمانم آب آبم ده ز عين) (561) (ور نيايد تيرت از بخشايش است) (392)