ظاهراً مأخذ آن حكايتى است كه عوفى در جوامع الحكايات (باب سوم از
قسم اول) در ذكر سبب توبه شقيق بلخى نقل مىكند بدين تفصيل:
و بعضى گفتهاند سبب توبه او آن بود كه يك سال خلايق از قحط به جان
آمده بودند. و نان چون كبريت احمر عزيز گشته بود. و باران را امساكى پديد آمده و
خلق بسيار به استسقا برون رفته بودند. به تضرع و زارى از خداى تعالى باران
مىخواستند. شقيق در اثناى آن حال غلامى زنگى ديد كه نشاط مىكرد و مىخنديد. شقيق
او را گفت كه اين چه نشاط است كه مىكنى؟ اندوه مردمان ندانى و محنت ايشان را
مشاهده نمىكنى كه تيغ سياست قهر خون خلق ريخت؟ آن غلام گفت من از قهر چه خبر دارم
كه من از آن خواجهاىام كه دو انبار غله دارد و مرا چه باك؟ و دانم كه مرا ضايع
نگذارد.
[ص 150 قصص مثنوى]
[مؤمنان عضوى ز اعضاى هم اند]
689-
«بر
مسلمانان نمىآرى تو رحم
مؤمنان خويشند و يك تن شَحْم و لَحْم
رنج يك جزئى ز تن رنج همه است
گر دم صلح است يا خود ملحمه است
اشاره به حديث ذيل است كه به وجوه بسيار روايت مىشود:
بخارى، ج 4، ص 45، مسلم، ج 8، ص 20، جامع صغير، ج 2، ص 145 مسند
احمد، ج 4، ص 270.
[ص 139 احاديث مثنوى]
[1] - روابط بين مردم با ايمان در اظهار دوستى، مهربانى
و عاطفه متقابل، بايد مانند روابط اعضاى بدن باشد. مگر نمىبينى وقتى يك عضو به
درد مىآيد بقيه اعضا نيز در بىخوابى و تب با آن عضو همدردى مىكنند.
مستند سعدى نيز در ابيات زير- كه
شهرت جهانى پيدا كرده است- ظاهراً حديث مذكور بوده است.