اشاره است به قصه ذيل: مريم، عيسى را با حرفت صبّاغى داد پيش مهتر
صبّاغان.
چون آن حرفت بدانسته بود و دريافته، آن مهتر صبّاغان جامههاى بسيار
به وى داد و بر هر جامه نشان كرد بر آن رنگ كه مىخواست. آنگه به عيسى گفت اين
جامهها رنگارنگ مىبايد هر يكى چنان كه نشان كردهام به رنگ مىكن. اين بگفت و به
سفرى بيرون شد و جامهها به عيسى سپرد. عيسى رفت و آن جامهها همه در يك خنب نهاد
بر يك رنگ راست. و گفت: «كُوني بإذْن اللَّه عَلَى مَا أُريدُ منْك».[1] پس آنگه مهتر صباغان زود از سفر باز
آمد و آن جامهها ديد در يك خُنب نهاده و به يك رنگ داده دل تنگ شد. گفت اين
جامهها تباه كردى. عيسى گفت جامهها چون خواهى و بر چه رنگ خواهى تا چنان كه تو
خواهى از خُنب بيرون آرم. چنان كرد. يكى سبز آمد، يكى زرد، يكى سرخ، چنان كه مراد
بود. آن مرد از كار وى عجب درماند و دانست كه به جز صنع الهى[2]
نيست.
كشف الاسرار، انتشارات دانشگاه تهران ج 2 ص 133 [ص 218 شرح مثنوى]