اكنون من ترسا شدم و شما را آگاه كردم تا با
خبر باشى از كار من. و از آنجا برفت و يك سال درست در كنيسه شد و انجيل بياموخت و
آنگه بيامد و انجيل خواندن گرفت. و ترسايان را گفت مرا از آسمان ندا كردند كه خداى
تو پذيرفت و از تو خشنود شد.
ترسايان او را باور داشتند. او از آنجا به بيت المقدس رفت و مردى را
به ايشان خليفه كرد نام او نسطور. و او را تعليم كرد كه خداى و عيسى و مريم سه شخص
بودند يك خدا شدند. اين تثليث و اتحاد كه ترسايان مىگويند از اوست و از آنجا به
روم رفت و لاهوت و ناسوت ايشان را تلقين كرد و گفت عيسى انسى نبود و جسم نبود. و
لكن پسر خدا بود.
مردى ديگر را پيش گرفت و نام او يعقوب. و اين مقاله او را بياموخت.
آنگه مردى ديگر را بخواند نام او ملكا. او را گفت بدان كه عيسى خدا بود، لم يزل و
لا يزال. آنگه هر سه را بر خود جمع كرد و ايشان را وصيت كرد گفت از پس من مردمان
را دعوت كنى به آن كه من شما را آموختهام. و بدانى كه من عيسى را در خواب
ديدهام. گفت من از تو راضى شدم. و من فردا خويشتن را بخواهم كشتن. چون دگر روز
بود به مذبح آمد و خويشتن بكشت. و آن سه مرد از پس او مردمان را به اين سه مقالت
دعوت كردند. هر يكى را گروهى متابعت كردند و ميان ايشان خلافها افتاد تا به امروز.
و كارزار و كشش در ميانشان افتاد. تفسير ابوالفتوح، طبع تهران 1323 هجرى قمرى، ج
2، ص 578- 579، نيز رجوع كنيد به تفسير امام فخر، طبع مصر، ج 4 ص 621 و حياة
الحيوان، طبع مصر 1330 ج 2، ص 370، به نقل از كلى، و تفسير نيشابورى ذيل آيه 30،
سوره توبه، به نقل از واحدى.
و آنچه مولانا از بريدن دست و گوش وزير نقل مىكند نظير آن را در داستان
رزم پيروز با هياطله مىتوان يافت. تاريخ طبرى، طبع مصر، ج 2، ص 83 [ص 6 قصص
مثنوى]
[خودبين همچون احول]
33-
«گفت
استاد احولى را كاندرآ
رو برون آر از وثاق، آن شيشه را
مأخذ آن حكايتى است كه در مرزبان نامه، باب چهارم، ص 83، طبع ليدن
نقل شده و شيخ عطار آن حكايت را در اسرار نامه بدين گونه نظم كرده است: