گفت ما هيچ پيغامبر نفرستاديم پيش از تو و
الّا طعام خوردى و در بازار رفتى به طلب معاش. رسول- 7- گفت ما در اين
بوديم و جبرئيل در پيش من نشسته، پنداشتى كه بگداخت حَتَّى صَارَ مثْلَ الْمَرَرَة
(كَذَا).[1] ما گفتيم
يا رسول مَرَرَه چه باشد؟
گفت عدس مرجو. گفت چنان بگداخت تا به مانند مرجوى گشت. من گفتم يا
جبرئيل تو را چه شد؟ گفت يا رسول اللّه درى از درهاى آسمان بگشادند كه هرگز پيش از
اين نگشاده بودند. و فرشتهاى مىآيد چون درى از درهاى آسمان بگشايند كه نگشاده
باشند پيش از آن، امّا به رحمت باشد و امّا به عذاب من از خوف عذاب خداى چنين شدم
كه ايمن نيَم، كه اين در به عذاب گشادند بر آنان. كه اين طعن زدند و تو را دل تنگ
كردند. رسول- 7- و جبرئيل مىگريستند. در ميانه جبرئيل با حال خود شد و
روى بر رسول آورد و گفت يا رسول اللّه بشارت باد تو را كه اين در براى تو گشادند و
آن فرشته كه مىآيد رضوان بود، خازن بهشت. تو را بشارت آورده است از خداى تعالى به
آن كه از تو خشنود است. رضوان فراز آمد و رسول را سلام كرد و گفت خدايت سلام
مىكند و سفطى با او بود از نور. گفت اين كليدهاى گنجهاى دنياست. گر خواهى بردار و
نصيب و حظّ تو از ثواب هيچ ناقص نيست به مقدار پر پشه. رسول 7 رو به
جبرئيل كرد كَالْمُسْتَشير، چنان كه كسى با كسى مشورت كند. جبرئيل- 7-
اشارت كرد به زمين گفت تَوَاضَعْ للَّه، تواضع كن خداى را. رسول- 7-
گفت مرا حاجت نيست به اين. من درويشى را دوستتر دارم و آن كه بنده صابر شاكر
باشم. رضوان گفت اصَبْتَ اصَابَ اللَّهُ بكَ الرَّشَادَ[2].
[ص 39 قصص مثنوى]
[1] - حَتَّى صَارَ مثْلَ الْمَرَرَةَ: استاد دانشمند
آقاى احمد بهمنيار حدس مىزنند كه اين كلمه مَريَراء باشد. و آن دانه سياهى است كه
در ميان گندم به هم مىرسد. و در بعضى نواحى خراسان آن را سياهك( سياهوك)
مىنامند.
[ ص 263 قصص مثنوى]
[2] - به مقصد خود رسيدى. خداوند به رشد و كمال تو
بيفزايد.