است و اگر
قرآن به همين ظهر بود، امروز قرآن مرده بود، ولى شما از درون آيه، يعنى بطن قرآن،
قيود لفظ را آزاد كنى آنگاه آيه در بستر زمان مىافتد و آن وقت مسأله جرى و تطبيق،
پا به ميدان مىگذارد و اين يكى از ويژگىهاى قرآن است. اين آيه از پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم سخن مىگويد كه: «بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ» مراد امت جاهل و امت بدوى و امتى كه كتاب
نداشتند، مىباشد و امى به معناى بى فرهنگ نيست، همه امتها داراى فرهنگ خوب و بد
بودند و اسلام فرهنگهاى خوب را امضاء كرد. اينكه قرآن مىفرمايد: «وفى ضلال
مبين» يعنى اگر پيامبر نمىآمد و كتاب شريعت را تعليم نمى داد، بر ضلالت اولى باقى
مىماندند و اين مسأله اختصاص به آنان ندارد و حتى درباره قصه حضرت يوسف هم به خود
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها
إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ
إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ
(هود/ 49) «اينها از خبرهاى مهم غيباند كه آنها را به تو وحى مىكنيم. تو چنان
نبودى كه از پيش آنها را بدانى و نه قومت، پس شكيبايى كن كه بىگمان فرجام نيك از
آن تقوا پيشگان است.»
بنابراين،
اگر عنايت الهى نباشد، انسان گمراه مىشود و انسان چون عقل دارد، مىانديشد و چون
مىانديشد، دغدغه دارد. خداوند به انسان تعاليمى داد تا او به آرامش برسد و
همانطور كه بحث خاتميت مطرح است، به همان دليل كه ديروز عقل به تنهايى نمى توانست
راه خود را بيابد، چون اسير بود، همان دليل امروز شديدتر است؛ زيرا ديروز انسان
زندگى سادهترى داشت، ولى امروز زندگى پيچيده شده است. ديروز به حق همسايه تجاوز
مىكرد و امروز به آنطرف دنيا تجاوز مىكند؛ بنابراين، نياز و دغدغه امروز بشر
چندين برابر شده است.
سؤال:
به نظر مىرسد، دو نكته ديگر جهت تكميل سخنان شما لازم باشد: 1- بشر اوليه بساطت
فكرى داشته و ذهن پيچيدهاى نداشته است كه بخواهد نقشه كشى كند، اما بشر امروزى
بيشتر اسير است؛ ولى بينشش بيشتر نشده است. 2- بشر گذشته در مقابل قهر طبيعت كمتر
وسيله دفاع از خود داشته و بيشتر احساس خطر مىكرده است و اين هم عاملى براى وحدت
بيشترشان است.
پاسخ:
درست است، دواعى اختلافات كم بود، حالا مصاديقش ممكن است اينها و چيزهاى ديگر
باشد.
سؤال:
لازمه عقل انديشيدن است، ولى انسانهاى كاملى نبودند، عقل آنها دغدغهاى