لحن اين
آيات (سوره اعراف و طه) حاكى از اين است كه برخى از فقرات متضمن توبيخ است، مثل
«پس از من، بد جانشينانى برايم بوديد (و آيين مرا ضايع كرديد)»؛ «آيا در مورد
فرمان پروردگارتان (و تمديد مدّت ميعاد او)، عجله نموديد (و زود قضاوت كرديد؟»؛
«آيا مدّت جدايى من از شما به طول انجاميد؟»، برخى از فقرات داراى لحنى همراه با
عطوفت و تأسف است، مثل: «اى قوم من!» «مگر پروردگارتان وعده نيكويى به شما نداد؟»؛
برخى از فقرات در بردارنده تهديد و بيان عاقبت كار است، مثل: «يا مىخواستيد غضب
پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد.»
حال
سؤال اين است كه چرا با اينكه خداى متعال به حضرت موسى عليه السلام اطلاع داده كه
عامل گمراهى، شخصى به نام سامرى است (طه/ 85)، ولى بعد از بازگشت ابتدا سراغ قوم
خود مىرود، در مرحله بعد سراغ حضرت هارون عليه السلام و در مرحله سوم سراغ سامرى؟
در اينگونه موارد بايد سراغ علت و عامل اصلى گمراهى يا شخصى كه مسؤوليت رهبرى قوم
به آنها سپرده شده، رفت نه بنىاسرائيلى كه مستضعف فكرى هستند.
همين
برخورد اوليه حضرت موسى عليه السلام با بنىاسرائيل اين احتمال را تقويت مىكند كه
ايشان از همان ابتدا به فكر درمان اين واقعه بوده و شايد ايشان قصد داشتند با اين عمل،
بنى اسرائيل را محك بزنند و وضعيت فعلى و نظر آنها را در مورد اين واقعه از زبان
آنها بشنوند و تا حدودى اذهان آنها را براى اقدامات بعدى آماده كنند.
بازسازى
نحوه بازگشت حضرت موسى عليه السلام و اقدامات وى به فهم اين مطلب كمك شايانى
مىكند. بنابر تصريح قرآن كريم، حضرت موسى عليه السلام با حالتى غضبناك و اندوهناك
به ميان قوم خود بر مىگردند، ولى با اينكه عصبانى است، هيچ برخورد عملى با قوم
نمىكند، بلكه در مرحله اول با طرح چند سؤال از آنان، آن هم با لحن تند همراه با
تهديد و تأسف و حتى عاطفه برانگيز وضعيت قوم خود را جويا مىشود؛ اما بنىاسرائيل
وقتى در مقابل توبيخ شديد و تهديدات آن حضرت قرار مىگيرند، بدون قبول ذرهاى از
اشتباهات خود و بدون اينكه به عمق فاجعه توجهى داشته باشند، با بهانهتراشى و
فرافكنى (رضائى اصفهانى و جمعى از پژوهشگران، 1387، ج 13، ص 90) مىگويند: «ما به
ميل و اراده خود از وعده تو تخلّف نكرديم، بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با
خود داشتيم افكنديم.» (طه/ 87) واضح است كه در اين فضا هيچ اقدام اصلاحى كارگر
نخواهد بود، مگر اينكه اين فضا به نوعى شكسته شود. از اين