معنا و
مفهوم در الفاظ و بازكاوى الفاظ براى رسيدن به معنا و مفهوم موردِ نظر- در صورتى
صحيح مىافتد كه گوينده و شنونده/ متن و مفسر، هر دو از اصولى عقلايى و مشترك براى
مفاهمه، پيروى نمايند. يكى از اين اصول مبنايى و عقلايى كه در هدايت انتقال مرادِ
متكلم و برداشت مفسر از متن تأثير بسزايى دارد، توجه به اصل سياق است. حجيت سياق
به عنوان يك قرينه و يا يك گونه دلالت در كنار ديگر انواع دلالت بر اين مبنا
استوار است كه هر كلمه، واژه و جمله، گذشته از آنكه از جهت صرفى معناى خاص خود را
دارد و در بابهاى گوناگون صرفى تحول معنايى مىيابند، در همنشينى و مجاورت با
كلمات ديگر و در ساختار جمله و متن نيز از تنوع معنا برخوردار مىشوند و در نهايت
اين كلمات همنشين، همسايه و مجاور است كه با توجه به كليت متن به اين واژگان،
معناى نهايى را مىبخشد و به عبارت ديگر از مراد و مقصود متكلم پرده بر مىدارد.
اين تنوع معنا را در زبان گفتار حتى مىتوان با تكيه بر لحن خاص و اداى مخصوص
كلمات به دست آورد، به گونهاى كه يك جمله با لحنها و آهنگهاى متفاوت، معانى
متفاوت و گاه متضاد را در پى خواهد داشت. (بابايى، 1379، ص 122)
بر
اساس اين اهميت است كه زركشى در البرهان معتقد است كه راغب در مفردات در مواردى
معناى لغوى و وضعى الفاظ را ناديده گرفته و به معناى سياقى توجه نموده است. ايشان
در اينباره آورده است: «... و هذا يعتنى به الراغب كثيراً فى كتاب المفردات فيذكر
قيداً زائداً على اهل اللغة فى تفسير مدلول اللفظ لانّه اقتنصه من السياق.»
(الزركشى، 1376، ج 2، به نقل از معرفت، 1383، ص 71)
آيتالله
معرفت قرينه بودن سياق را از اين زاويه مورد بحث قرار داده است كه كلام به عنوان
يك كلِّ به هم پيوسته و يك وجود داراى هويت مشخص است كه بايد داراى وحدت موضوع و
انسجام در اجزاء باشد كه متأثر از فضا و جوّ خاصى شكل مىگيرد و اينگونه نيست كه
هر جزء از كلام با جزء ديگر بىارتباط و بىمناسبت باشد و در عين حال ظرفيت انتقال
مقصود و غرض خاصى را داشته باشد. ايشان در اينباره مىگويد: امّا مستند حجيّة
السياق، فهو الترابط الوثيق القائم بين اجزاء الكلام و المهيمن على الجوّ الذى
تسير فى ظلاله كوكبة الكلام. الامر يتحقق بجلاء فيما اذا كان الكلام مترابطاً
اجزاؤه فى وحدة موضوعية متلائمة لا اذا كان منتثراً أشلاؤه، مبعثراً هنا و هناك لا
رابط بينها وثيقاً. (معرفت، همان، ص 72)