اهميت و
ملاك قرينه بودن سياق در فرايند فهم متن، در معناشناسى نوين نيز مورد توجه اساسى
قرار گرفته است. يكى از شاخههاى زبان شناسى عبارت است از معناشناسى كه «مطالعه
معنا» را به گونهاى علمى مورد بررسى قرار مىدهد، گرچه مىتوان ريشهها و
بنيانهاى اين رشته را در آثار افلاطون يافت، ولى مطالعه معنا به صورت علمى و
نظاممند، مربوط به سدههاى اخير است. معناشناسى عبارت است از مطالعه علمى معنا كه
از مطالعه تك واژه به عنوان كوچكترين واحد معنادار زبان شروع مىشود. (پالمر،
1366، ص 13) به عنوان مثال معناى تركيبهايى چون «نمكگير» و «گربهرقصاندن» و
مواردى از اين دست را نمىتوان از كنار هم نهادن و تركيب نمودن دو لغت به كار رفته
به دست آورد. معناى اين عبارات با توجه به بافت موقعيتى و بافت زبانى به دست
مىآيد كه در اصطلاح لاتين از آن بهtext
context تعبير مىشود. در استناد به سياق در كشف مقصود اصلى متن بايد به
امور ذيل توجه اساسى داشت:
1-
متن بايد داراى ويژگى ( (قابليت درك)) باشد؛ يعنى از نظم خاصى برخوردار باشد تا
بافت بتواند خصوصيت حفظ معنا را عهدهدار باشد. متن به هم ريخته و مغشوش عاجز از
آن است كه مفاهيم و معانى را به صورتى شفاف و كامل منتقل نمايد.
2-
عمليات فهم متن از سطح واژگان شروع شود. بدين معنا كه هر متنى كه بخواهد به فهم
درآيد ابتدا بايد از فقه اللغه آن شروع كرد. مفسر براى شناخت معانى مفردات يك متن
ضرورى است كه به معانى لغات در زمان و عصر توليد متن و قبل از آن مراجعه نمايد،
زيرا الفاظ در گذر زمان از تطور معنايى برخوردارند.
3-
گذشته از رجعت مفسر متن، به زمان شكلگيرى متن جهت شناخت معانى مفردات متن، بايد
به معانى غير وضعى لفظ نيز كه زاييده استعمالات مجازى، استعارهها، كنايهها و ...
است، توجه داشته باشد، چراكه معانى گزارهها و واژگان، گاهى امرى فراتر از دلالت
وضعى است، زيرا گزارهها و قضايا از موادى صرفى و ساختارى نحوى تشكيل مىشوند و
ساختارها و تركيبهاى خاص، معانى خاصى را توليد مىكنند. از اين رو، در تحليل و
فرايند فهم متن، غفلت از معانى مفردات و ساختارهاى نحوى و نوع چينش كلمات در كنار
يكديگر، آنگونه كه بيان شدهاند، خلل در فهم متن را به همراه مىآورد.
4-
مرحله ديگرى كه در حصول صحيح معناى متن كارساز است، نگاه فراگير به متن است. بىشك
هرگفتار و نوشتارى براى نيل به غرضى خاص شكل مىگيرد و به سوى هدف