امرى طبيعى
و سهل نيست، بلكه بدفهمى و سوء فهم(Misunder
standing) امرى عادى و طبيعى است و امكان بد فهمى در تمامى مراحل فهم متن
وجود دارد. بنابراين، نياز به تفسير و در نتيجه نياز به هرمنوتيك نه در موارد خاص
(وجود ابهام) بلكه از همان آغاز عمل فهم، احساس مىشود. (حسينزاده، پيشين، ص 132
و نامور، صص 188- 187)
آيتالله
معرفت نيز با بيان اينكه هرچه زمان نص با زمان خواننده نص، فاصله بيشترى داشته
باشد، فهم، پيچيدهتر بوده و سوء فهم نمايانتر مىشود، وى اين مطلب را بيان
مىكند و در ادامه به اين نكته اشاره مىكند كه در نتيجه اين بد فهمى بايد علم و
فن خاصى ابداع شود[1] كه ما را
از سوء فهم در امان نگهدارد (معرفت، 1427 ق، ص 160) كه شلاير ماخر سعى دارد با
ابتكار شيوه دستورى و فنى و اصول و قواعدى كه وى در روش شناسى فهم بيان مىدارد،
مانع سوء فهم شود. بنابراين، در هرمنوتيك شلاير ماخر، فهم هرگزاره، دو جنبه متمايز
دارد كه بخش اول آن صرفاً در حد مناسبت آن با زبانى است كه خود، بخشى از آن است.
هرگزاره به اين اعتبار، بخشى از نظام زبانى است كه ميان افراد به كار مىرود. در
همين حال، گزاره را مىتوان همچون بخشى از زندگى شخصى، درونى و فكرى شخصى كه آن را
بيان مىكند نيز دانست. (احمدى، 1372، ج 2، صص 525- 524)
بنابراين،
به نظر شلاير ماخر، تفسير، دو شيوه و دو بخش جداگانه دارد كه عبارتند از:
1.
شيوه دستورى؛
2.
شيوه فنى (روانى).
شيوه
دستورى به قلمرو زبان و شيوه فنى به قلمرو انديشه مرتبط است و اين دو شيوه مكمّل
همديگر بوده و دورى هرمنوتيكى ترسيم مىكنند. هر كلامى خود را در زبان نشان مىدهد
و گوينده، انديشه خود را با آن مىنماياند. بر اين اساس، هر كلامى ارتباطى دو سويه
با زبان و انديشه دارد، از اين رو، براى فهم كلامِ گوينده، بايد دو گام برداشت:
1-
سخن او را بايد در زمينه زبان دريافت؛
2-
سخن او را بايد در ميان ديگر انديشههايش جاى داد و فهميد.
[1] . ظاهراً ايشان طبق آنچه در پاورقى ذكر كردهاند،
بحث حجيت ظواهر را در علم اصول متكفل همين امر مىدانند.( ر. ك: محمد هادى معرفت،
التاويل فى مختلف المذاهب و الآراء، ص 60، پاورقى دوم).