قبل از
بررسى اين شبهه، طرح مقدمهاى در اهداف و چگونگى قصص قرآن از ديد آيتالله معرفت،
روشنگر است و خود بر بسيارى از اشكالات راه مىبندد.
1-
داستانىهاى قرآن: در قرآن مكرر از آن سخن رفته است، باز هم قسمتهايى از آن را
فرونهاده است و اين ويژگى تمامى داستانهاى قرآن است.
2-
واقعگرايى: در سرگذشت اصحاب كهف آمده است: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ
نَبَأَهُمْ بِالْحَقِ (كهف/ 13) يعنى آنچه بر تو فرومىخوانيم از
سرگذشت آنان تماماً عين حقيقت است. حوادث خارق العاده در قصص قرآنى از عصاى موسى و
دم مسيحا و حوادث اعجاب انگيز مانند سفر موسى و خواب صد ساله عزير و اصحاب كهف همه
حقايقاند.
3.
هدايتگرى: قرآن هرگز براى سرگرمى داستان سرايى نكرده است و هرچه در نقل قصص آورده
مقتضاى حكمت و مؤثر در تعليم و تربيت انسانها بوده است. بنابراين، عناصر قصه
تحتالشعاع هدف و پيام قصه هستند و در آنها به جزئيات بىاثر توجهى نمىشود.
ابهام موجود در آنها ناشى از شيوه بهرهگيرى از عناصر قصه است. از اين رو، گاه
حوادث قصه برجسته مىشوند و قهرمان نقش كمترى پيدا مىكند، گاه بين دو صحنه قسمتى
خالى گذارده مىشود تا مخاطب با نيروى تفكر و تخيل خود آن خلأ را پر كند. گاه قصه
مقدمه دارد، گاه نه و ... چون هنگام نقل، به مسائل جزئى و عناصر فرعى چندان توجه
نمىشود. در بسيارى از موارد مكان يا زمان در قصه مبهم و كلى آورده شده است، مثل
داستان عزير أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى
عُرُوشِها (بقره/ 259) «يا مانند آن كس كه به شهرى رسيد كه سقفهاى آن
فروريخته بود»، گاهى نيز هم شخصيتها و عوامل انسانى مبهم مىماند، مانند: اصحاب
كهف، اخدود، رس، رقيم، أيكه، اصحاب فيل، همسر نوح و عمران و فرعون و لوط و عزير و
مادر موسى و ... يعنى به جاى نام، از توصيفى كه مشعر به غرض است، استفاده كرده
است. مثلًا در قصه ثمود آمده است: كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها
إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ
سُقْياها (شمس/ 13- 11) قوم ثمود بر اثر طغيان، (پيامبرشان را) تكذيب كردند،
آنگاه كه شقىترين آنها برخاست و فرستاده الهى به آنان گفت ناقه خدا را با
آبشخورش واگذاريد. ملاحظه مىشود كه نام قوم ثمود آمده، اما شخصيت اصلى آن- صالح-
با تعبير «رسول الله» و شخصيت منفى قصه با تعبير «اشقاها» ذكر شده است. هدف اصلى
قصه بيان تكذيب رسالت و