با دقت در
آيات قرآن كريم به خوبى دانسته مىشود كه ماهيت و حقيقت وحى با حقيقت شعر و معانى و
انواع آن- موزون يا ناموزون- به غايت متفاوت است. به ديگر سخن، شعر دانستن وحى، يا
مشابه دانستن آن دو و يا مدد جستن به شعر براى درك پديدهى وحى، تلاشى بىثمر و
برخلاف آموزههاى منطقى و قرآنى است. نوع اول، يعنى شعر شمردن وحى، در آيات متعددى
از قرآن كريم نفى شده است (انبياء/ 5؛ يس/ 69؛ حاقة/ 41)؛ و تشبيه آن دو به يكديگر
يا مددجويى به شعر براى درك پديدهى وحى نيز به دلايل زير مخدوش است:
1-
شعر دريافتى است كه از قوهى خيال بهره مىگيرد و به تعبيرى ديگر، خلاقيتى هنرى و
قريحهاى بشرى است (سروش، 1386، ص 4)؛ اما وحى، شعور مرموز (طباطبايى، 1374، ج 2،
ص 230) و دريافتى لدنى، قدسى و بيرون از شخصيت پيامبر و دانستنىهاى اوست. (ايازى،
1386، ص 7)
2-
علماى علم منطق، ركن اصلى در شعر را كه مقوم آن به شمار مىآيد، برآمدن كلام شعرى
از قوهى تخيل ذكر كردهاند؛ حتى به علماى منطق يونان نسبت داده شده كه بهرهگيرى
از تخيل را تنها مقوم شعر دانستهاند. (مظفر، 1403 ق، ج 3، ص 453) اساسا همين
ويژگى، علت اصلى تاثيرگذارى شعر بر نفوس است؛ و اين تاثيرگذارى نه از آن جهت است
كه كلام شعرى متضمن حقيقتى باشد كه شنونده بدان معتقد باشد؛ بلكه تاثير شعرى حتى
در صورت علم به كذب مفاد آن نيز امكانپذير است. (همان، ص 461) اين در حالى است كه
قرآن كريم متضمن حكمتهاى بالغه و براهين قاطعه و موجب هدايت و دريافت حقايق است؛
چنانكه خود نيز كلامش را «برهان» (نساء/ 174)، «نور» (مائده/ 15) و «هدايت»
(انعام/ 88؛ زمر/ 23) توصيف فرموده است.
3-
از آنجا كه شعر قريحهاى بشرى است، شاعر به خود حق مىدهد تا در آن تصرف نمايد و
به دلخواه تغيير دهد؛ اما پيامبر تابع و پيرو وحى است و مجاز به هيچ تغيير و تصرفى
در آن نيست. (حسينى طباطبايى، 1386، ص 3): «و اگر او برخى گفتهها را بر ما
مىبست، هر آينه با قدرت از او مىستانديم، سپس رگ قلبش را جدا مىساختيم؛ و هيچ
كس از شما مانع از (عذاب) وى نمىشد.»[1]