براى دو
معناى متفاوت واژهى واحدى وضع شده است. حكيم سبزوارى نظريهى اشتراك لفظى وجود را
به ابوالحسن اشعرى، ابوالحسين بصرى و بسيارى از معاصران خود كه خواستهاند از
اشتراك معنوى و در نتيجه شباهت علت و معلول بپرهيزند نسبت مىدهد. (سبزوارى، 1369،
ج 2، ص 83)
كسى
كه اطلاق وجود را به واجب و ممكن از باب اشتراك لفظى بداند صفات منسوب به آنها را
نيز همينگونه تفسير خواهد كرد.
4-
نظريهى روح معنا: نظريهى ديگر در باب الفاظ متشابه قرآن، اين است كه اساساً
الفاظ براى ارواح معانى وضع شدهاند و خصوصيات مصاديق گوناگون در وضع الفاظ
برمعانى در نظر گرفته نشده است. مثلًا هنگامى كه واضع، لفظ «عرش» را در برابر جسمى
كه مىشناسيم و در فارسى آن را «تخت» مىناميم قرار داده، به خصوصيات مصاديق گوناگون
آن مانند اينكه از چه جنسى ساخته شده و صورت آن مدور يا چهارگوش است و براى چه
كارى از آن استفاده مىشود، توجه نداشته و تنها اين لفظ را در برابر معناى مشترك
در همهى مصاديق گوناگون قرار داده است.
در
اين نظريه مراد از «روح معنا» يا «ارواح معانى» كه موضوعٌ له حقيقى الفاظ دانسته
مىشود، همين معناى مشترك در ميان مصاديق گوناگون است. از اين رو، ممكن است
واژهاى مانند عرش حتى مصداقى غيرمادى و نامحسوس نيز داشته باشد، كه بتوان به نحو
حقيقى و بدون آنكه نياز به استفاده از مجاز و استعاره باشد كاربرد اين واژه را در
آن مصداق حقيقت دانست.
با
توجه به آنچه گفته شد، اين ديدگاه را مىتوان «نظريهى وضع الفاظ براى ارواح معانى
يا روح معنا» ناميد كه ما از اين پس به اختصار، از آن با عنوان «نظريهى روح معنا»
ياد خواهيم كرد.
تقريرها
و تفسيرهاى گوناگون از نظريهى روح معنا
هستهى
اصلى نظريهى روح معنا را با وجود تقريرها و تفسيرهاى گوناگون از آن، در دو
گزارهى اصلى مىتوان خلاصه كرد كه در يكى، وجه سلبى و در ديگرى، وجه ايجابى اين
نظريه بيان شده است:
1-
در وضع الفاظ، خصوصيات مصاديق آنها در نظر گرفته نمىشود.
2-
موضوعٌ له الفاظ، روح معناى مشترك ميان مصاديق گوناگون آنهاست.