از آنها در
زبان عرف عام وجود دارد؛ بنابراين، به موجب آن نمىتوان برخى از آيات قرآن را به
زبان عرف خاص دانست.
ثانياً،
در مجاز، استعاره و كنايه قرائنى وجود دارد كه نشان مىدهد، معناى حقيقى و حسى
آنها اراده نشده است؛ بنابراين وجود تشابه ذاتى در آيات قرآن نادرست به نظر
مىرسد.
ثالثاً،
طبق تصريح علماى بلاغت، در مجاز، استعاره و كنايه ظهور و بلاغت بيشترى نسبت به
حقيقت در القاى مقصود هست؛ پس ادعاى اينكه در آنها ابهام و اجمال در معناى مقصود
است، بى وجه است.
رابعاً،
ادعاى اينكه عرب عصر نزول، مراد آيه وَ ما رَمَيْتَ و
نظاير آنها را درك نكرده است، نمىتواند صحيح باشد. توضيح بيشتر در ادامه مىآيد.
علاوه بر اينكه با فصاحت و بلاغت قرآن نمىسازد.
دلايل
خطابهاى بودن زبان قرآن
دلايل
و شواهد فراوانى را در تأييد گفتارى و بلكه خطابهاى بودن زبان قرآن مىتوان ذكر
كرد كه اينك به برخى از مهمترين آنها بسنده مىشود.
امّى
بودن قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم
ما
وقتى بتوانيم ثابت كنيم، در ميان عرب حجاز عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
چندان خط و كتابت رواج نداشته و قريب به اتفاق آنان سواد خواندن و نوشتن نداشتند، ثابت
خواهد شد كه تنها زبان رايج در آن زمان، زبان شفاهى و گفتارى از جمله زبان
خطابهاى بوده است. قوم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كه قرآن كريم براى
آنان نازل شده است، خواندن و نوشتن نمىدانستهاند. نقل است كه حرب بن اميه (ت 36
قبل از هجرت) نخستين كسى بود كه خط را از مردم حيره آموخت و به مكه آورد.
(ابنخلدون، بى تا ص 1418) بنابراين، در عصرى كه قرآن نازل شد، خط و كتابت سابقه
طولانى و شايان ذكرى در ميان قوم رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم نداشته است؛
به همين دليل نمىتوانسته رواج و رونقى داشته باشد. از اين رو گفتهاند: در اوايل
بعثت در تمام قريش، تنها 21 تن خواندن و نوشتن مىدانستند و در مدينه افراد با
سواد از اين تعداد نيز كمتر بودهاند. واقدى (ت 150 ق) شمار آنان را يازده نفر
دانسته است. (راميار، 1362، ص 261 و حجتى، 1362، ص 382) تا اواخر دوره رسالت نيز
تعداد با سوادان چندان افزايش نيافت؛ زيرا آخرين عددى كه براى كاتبان وحى ياد
كردهاند، 45 نفر است. (راميار، همان، ص 264) اين تعداد در قياس با