چه منبعى آن
را دريافت مىكند؟ به ويژه علم شريعت و احكام دين حق را. (معرفت، 1383، ج 1، ص 52)[1]
البته
افرادى دست به تأويل ذوقى قرآن زدهاند كه هيچ دليلى براى آن وجود ندارد، مثلًا
باطنيه و متصوفه براى قرآن باطن و معانىاى غير از آنچه از ظاهر آن استفاده
مىشود، قائلند؛ اما بر اساس عقل و نقل پذيرفته نيست. مثلًا برخى دو غلام درآيه
شريفه 82 سوره كهف وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ
يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ را به عقل نظرى و عقل عملى و يتيم
بودنشان را به جداشدن از پدرشان كه روح القدس باشد، معنا مىكند. (ابن عربى، ج 1،
ص 773) اين تأويل را در كنار تأويلاتى كه از ائمه عليهم السلام بما رسيده- و
نمونههايى از آن بيان شد- بگذاريد و تفاوت آنها را ملاحظه نماييد. مرحوم معرفت
به تأويلات غلطى كه براى برخى آيات بيان شده است، مىپردازند و نمونههايى از آن
را بيان مىكنند و مىفرمايند: اينگونه تأويلات با ظواهر آيات به هيچ وجه قابل
تطبيق نيست. (معرفت، 1383، ج 1، ص 52 به بعد)
ج-
جرى و تطبيق
اصطلاح
جرى و تطبيق از روايات گرفته شده است؛ در روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده
است:
«لو
انّ الآية اذا نزلت في قوم ثم مات اولئك القوم ماتت الآية لما بقي من القرآن شيئ و
لكن القرآن يجري اوله علي آخره مادامت السموات و الارض و لكل قوم آية تتلونها هم
منها من خير او شر»
(عياشى،
ج 1، ص 10)
«اگر
آيهاى كه درباره قومى نازل شده با مرگ آن قوم بميرد، از قرآن چيزى باقى نمىماند
در حالى كه قرآن آغاز تا انجامش تازمانى كه آسمان و زمين برجاست، در جريان است و
براى هر قومى كه آن را تلاوت مىكنند يا پيام نيكى دارد يا هشدار زشتى.»
در
روايتى ديگر مىفرمايند:
«لكنه
حيّ يجري في من بقي كما جري في من مضي.»
«لكن
قرآن زنده است، جارى مىشود در كسانى كه باقى مىمانند چنانكه جارى است در كسى كه
در گذشته بوده است» (كلينى، 1405 ق، ج 1، ص 192)
علامه
طباطبايى جرى و تطبيق را چنين تعريف مىكند: جرى و تطبيق، انطباق آيه است بر
[1] . البته در اين مورد مىتوان به رواياتى كه شهيد
صدر، در« بحوث فى علم الاصول» ج 4، ص 360 مطرح كرده است، مراجعه نمود.