بيتابى من بر سوگ مالك از آنم باز مىدارد كه جز بدو بينديشم،
پس اگر بر او بيتابى مىكنم، اى زن مرا سرزنش مكن.
من بر برادرم خواهم
گريست چندان كه به شب بيدارى بانگ مرغ شب[1]،
از درّه بطاح به درد، بر آيد (و همدرديم كند).
من سحرگاهان[2] زنان
نوحهسرا را به سوگش فرستم و خود از ديدگان خويش اشكى خونين فرو بارم، بزرگان
قبيله را فراخوانم تا بر مالك به زارى بگريند و زنان نوحهسرا را بفرستم كه به
سوگش بايستند و بر سر و سينه خويش زنند، و گويند: دريغا بر آن خداوند بزرگوارى و بخشندگى
و صاحب عزّتى كه عزّت از رفتن به زير بار ستم بازش مىداشت، و شهسوارى كه آنگاه كه
دشمن آتش جنگ را سخت بر مىافروخت در تكاورى كسى به گردش نمىرسيد.
به شدّت، از كارهاى
ناشايست پرهيز داشت، چنان كه صالحان از ارتكاب هر كار حرامى مىهراسند.
دليرتر از شرزه شير
بيشهزار كه چون پيادهاى را هدف مىگرفت از پايش در مىافكند و كارش را تمام
مىكرد.
پس از مالك، نه از هيچ
صاحب نعمت و نه از هيچ گشنآورى اميد مداريد[3]
كه ديگر چنو نوجوانى بر آرد[4].
به ايشان بگو كه پس از
وى ديگر بر اشتران سپيد جهاز ننهند و ديگر لگام به سوى اسبان رهوار بر نيارند.
و نيز در اين باره گفت:
أبكى الفتى الابيض البهلول سنّته
عند النّداء، فلا نكسا و لا ورعا ...
[1] متن« ... مادام صوت حمامة يؤرّق» و در شنهج[
تؤرّق]( به صيغه مؤنث كه راجع است به« حمامة» كبوتر شبخوان).
[2] متن از روى شنهج« بسحرة» كه گفتهاند مراد يك
سوم پايانى شب تا دميدن سحر است و در اصل[ بشجوة به اندوهگسارى].