نبايد با آنها بمانم؟ چرا بايد براى داشتن
شغل، همسر و فرزند شتاب كنم؟ آيا واقعاً در داشتن «مسير و جهت» مجبور هستم؟ جهت به
سوى كجا؟»
مرد جوان ديگرى پرسيد: «چرا تعريف بزرگسالى، هدر دادن بيشترين درآمد
شخصى براى اجاره يا رهن است؟». او مرد بيست و نه سالهاى بود كه با والدينش زندگى
مىكرد و هيچ اشكالى در كارش نمىديد.
من پاسخ دادم: «تعريف بزرگسالى به عقيده من، مستقل و بىنياز بودن از
والدين است.[1] شما
مىتوانيد در يك چادر در جنگل زندگى كنيد و اصلًا هيچ كرايهاى پرداخت نكنيد. امّا
اگر اتاق شما و شام و ناهار شما توسط والدينتان تأمين شود، شما هنوز بچهايد و مهم
نيست كه چند سالتان باشد. شما ممكن است اولويت بالايى براى استقلال و بىنيازى
قرار ندهيد. ممكن است راحت بودن، برخوردار بودن از تغذيه خوب وگرما را به مستقل بودن
و ناراحتى و سختى و گرسنگى ترجيح دهيد. اين انتخاب شماست. نگرانى من اين است كه ما
مردان جوانتر زيادى را مىبينيم كه به نظر مىرسد براى راحت بودن و برخوردارى از
تغذيه خوب، بيشتر از مستقل بودن و بزرگ شدن، ارزش قايل مىشوند. اين مردان، مانند
شما مشكل را نمىبينند. آنها براى استقلال اقتصادى يا معنوى، ارزش بسيار كمى قائل
مىشوند. «
امّا گفتگوى كامپيوترى (Chat) فقط شروع اين كار بود. تا دو هفته بعد،
[1] - در بيان اين تعريف، من نه از نظر اجتماعى، بلكه
از نظر زيست شناختى فكر مىكردم. از چشمانداز زيستشناختى، يك فرد زمانى به
بزرگسالى رسيده است كه: اولًا بىنياز از والدين است و ثانياً از نظر جنسى بالغ
شده است.