مىخواهد. آن انسانى است كه اگرچه «منكم»
است و جزو انسانها، اما ولايت را از خدا گرفته باشد؛ كه صاحب ولايت كبرى خداست.
... پس منطق شيعه در اين مسئله، بسيار منطق ظريف و دقيقى است. ضمن
اينكه نصب خدا را از قرآن استنباط مىكند، معيارها و ملاكها را هم به دست مردم
مىدهد كه مردم فريب نخورند. و نگويند علىّ بن ابى طالب روى سرِما، روى چشم ما،
جانشين او هارون الرشيد هم همينطور! منصور عباسى مىگفت كه امام حسن را به عنوان
خليفه قبول داريم اما ايشان پول گرفته است و خلافت را فروخته است، پس حق خلافت
ندارد و ما هم از آنهائى كه خلافت را به آنها فروخته بود، خلافت را به زور گرفتيم؛
اين مال ماست. حرف آنها اين بود كه على بن ابى طالب را برحسب ظاهر قبول مىكردند و
بعد منصور عباسى را هم به نام جانشين على بن ابيطالب مىپذيرفتند و هيچ منافاتى
بين اين دو نمىديدند.
اما شيعه مىگويد: اين حرف درست نيست و اگر تو حكومت على را قبول
دارى، بايد معيارهاى خلافت و ولايت را هم قبول داشته باشى؛ بايد قبول داشته باشى
كه علىّ بن ابى طالب به خاطر جمع بودن اين معيارها به عنوان «ولىّ» انتخاب شده، پس
اگر كسى در او اين معيارها نبود يا ضد اين معيارها در او بود، اين آدم حق ندارد كه
جانشين علىّ بن ابى طالب، خودش را معرفى كند؛ حق ندارد ولايت شيعه را و ولى امر
بودن را، ادعا كند و كسى حق ندارد از او بپذيرد؛ اين اولين مطلبى است كه دراين
زمينه در پيرامون مسئله ولايت پيش مىآيد ...[1]
در ماجراى غدير، حقايق بسيارى نهفته است. صورت قضيه اين است كه براى جامعهى نو
پاى اسلامى در آن روز، كه در حدود ده سال از پيروزى اسلام و تشكيل آن جامعه گذشته
بود، نبى مكرم صلى اللّه عليه وآله وسلم،
[1] - سيد على خامنه اى( رهبر معظم انقلاب)، كتاب
ولايت، ص 90- 82