responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : سيره آفتاب المؤلف : خميني، سید روح الله    الجزء : 1  صفحة : 77

حضرت امام به قم آمدند. آن‌ها با صداى بلند مى‌گفتند: الكاشانى رَجَع الَينا مَرجَعاً.

يعنى اگر كاشانى رفت، ولى به جاى ايشان خمينى به ما برگشت در حالى كه مرجع بود.

يعنى فردى به ما داده شده است كه تمام خصوصيات كاشانى را دارد به اضافه اين كه مرجع هم است؛ در صورتى كه آيت‌اللّه كاشانى مرجع نبود.

در همان مجلس يك نفر كه جلو آمد تا دست امام را ببوسد، انگشترى طلا در دست داشت. در همان حال كه مى‌خواست دست امام را ببوسد، امام دست او را نگه‌داشت و فرمود:

عزيزم! اين انگشتر براى مرد حرام است. شما اين انگشتر را در بياوريد و انگشتر ديگرى دست كنيد.

آن آقا هم گفت: سمعاً و طاعتاً و همان جا انگشتر را درآورد و در جيبش گذاشت.

از اين واقعه به سادگى مى‌توان فهميد كه امام در همه حال، وظيفه خود مى‌دانستند كه امر به معروف كنند و چنانچه موردش پيش مى‌آمد، در همان جا و همان لحظه، اين كار را مى‌كردند.[1]

يخ حوض را مى‌شكستند

يك سال در قم قريب پنج- شش ذرع، برف آمده بود كه سيل آمد و نصف قم را برداشت. در همان موقع و در همان وضعيت، امام در نيمه شب، از مدرسه دارالشفا به مدرسه فيضيه مى‌آمدند و به هر زحمتى بود يخ حوض را مى‌شكستند و وضو مى‌گرفتند و مى‌رفتند زير مَدْرس مدرسه و در تاريكى مشغول تهجّدشان مى‌شدند.

حالا چه حالى داشتند نمى‌توانم بازگو كنم.

با حالت خوشى تا اول اذان مشغول تهجدشان مى‌شدند و اوايل اذان مى‌آمدند مسجد بالاسر و پشت سر آقاى حاج ميرزا جواد آقا ملكى به نماز مى‌ايستادند و بعد بر مى‌گشتند و مشغول مباحثاتشان مى‌شدند.


[1] - حجّت‌الاسلام على‌اكبر مسعودى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 150

اسم الکتاب : سيره آفتاب المؤلف : خميني، سید روح الله    الجزء : 1  صفحة : 77
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست