(1) پاسخ اشكال دوم اين است كه: ملجئيّت و
پناهگاه بودن روحانيّت بدون قدرت، تنها براى تسلّى دادن ستمديدگان خوب است، ولى
عملا هيچ فايده مهمّى به حال آنها ندارد. همچنانكه در طول تاريخ مشاهده كردهايم
كه دولتهاى طاغوتى و استعمارى كه روى كار مىآمدند و نهايت ظلم و ستم را بر مردم
روا مىداشتند، چنانچه علما و فقها حرفى مىزدند و يا براى دفاع از مردم قيام
مىكردند، آنها هم مورد شكنجه و زندان و اهانت قرار مىگرفتند، اين گونه ملجئيّت
چه فايدهاى دارد و اين چه تقسيم عادلانهاى است كه معنويّت از علما و سياست و
حكومت از آن ديگران.
بنابراين، فقيه و رهبر بايد داراى قدرتى بوده باشد تا بتواند جلو ظلم
و فساد را بگيرد و براى ملّت مستضعف كارى بكند، نه تنها به معنويت اكتفا كند.
(2) پاسخ اشكال سوم اين است كه: اوّلا: اگر زعامت رهبر مذهبى در
جامعه غير توحيدى صحيح نيست، پس عمل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير
المؤمنين عليه السّلام كه حكومت جامعه را در دست داشتند، درست نبود؛ زيرا جامعه در
آن زمان نيز توحيدى كامل نبود بلكه جامعه شرك و يا نفاق بود افراد كمى از مردم،
مسلمان واقعى بودند و در ابتدا غالبا با حكومت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم مخالف بودند.
ثانيا: رهبران پاك الهى بايد جامعه را رهبرى كنند تا جامعه را از شرك
به توحيد و خداپرستى مبدّل سازند و چنين تحويل و تحوّلى در جامعه تنها با ارشاد و
نصيحت امكانپذير نيست، بلكه بايد در كنار آن اعمال قدرت براى ريشهكن نمودن فساد
و افراد فاسد انجام گيرد. و خوشايند يا ناخوشايند مردم نبايد در اين مرحله به هيچ
وجه مورد توجّه قرار گيرد، همچنانكه رسولان الهى اين چنين بودند و براى پيشبرد
اهداف الهى به قدرت نيز متوسّل مىشدند، اجراى حدود شرعى و كيفر معصيتكاران و قتل
مفسدين و جنگ با دشمنان دين، شواهد تاريخى اين مدّعاست.
نتيجه آنكه: ولايت فقيه تنها يك نظارت مكتبى نيست، بلكه بايد داراى
نوعى حاكميّت و سرپرستى و رهبرى نيز باشد، تا بتواند حكومت اسلامى را تشكيل دهد.
بهترين شاهد براى عملى شدن آن، تجربه فعلى جمهورى اسلامى ايران به
رهبرى