2- ارزيابى قانون اساسى در حكومتهاى
اسلامى و رابطه آن با ولايت فقيه
با در نظر گرفتن مطالب گذشته و اينكه دين اسلام همه جوانب حيات و
زندگانى بشر را در نظر گرفته و از جهت احكام و قوانين، كاملا غنى و بىنياز است،
اين سؤال مطرح خواهد شد كه ديگر چه جايى براى تدوين قانون اساسى در كشورهاى اسلامى
باقى مىماند، در صورتى كه مىبينيم همه كشورهاى اسلامى عرب[1]
و غير آن از جمله ايران در گذشته و حال، خود را نيازمند به تدوين قانون اساسى- به
وسيله مجلس مؤسسان و يا خبرگان- و همچنين قانون عادى- به وسيله مجلس شورا-
مىدانند و از اين روى به
[1] - در كتاب« الموسوعة العربية» صفحه 795 براى
كشورهاى عربى هر كدام يك يا چند( قانون اساسى) كه به نام« دستور» ناميده مىشود،
ذكر كرده است به اين ترتيب:
الف-« اردن»، سه قانون اساسى به
تاريخهاى 1928 م، 1946 و 1951.
ب-« تونس»، يك قانون اساسى به
تاريخ 1959 م.
ج-« سودان»، تاكنون اعلان نشده هر
چند قدرت قانونگذارى براى حكومت نظامى وجود دارد.
د-« سوريه»، سه قانون اساسى در
تاريخهاى مختلف 1930، 1950 و 1953 م.
ه-« عراق»، يك قانون اساسى به
تاريخ 1925 م و دو مرتبه اصلاح شده است.
و-« كشور سعودى» يك قانون به
تاريخ 1926 م.
ز-« جمهورى عربيه متّحده» چند
قانون اساسى كه مكرر و در دورانهاى مختلف، جمهورى و قبل از آن و بعد از آن،
اصلاحاتى شده است.
ح-« لبنان»، يك قانون اساسى در
سال 1926 و در 1943 م، اصلاح شده است.