حكومت كند، تا آنجا كه آنان را به خونخوارى
و ستم و تجاوز به ديگران تشويق نمايد.
(1) و بر همين پايه و اساس بود كه فرعونها و فرعون منشها در دنيا
حكومت كردند و تا آنجا اوج گرفتند كه دعوى خدايگانى يا خدايى نموده و أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى
گفتند و مردم سادهلوح و ناآگاه باور كرده به پرستش آنان پرداختند و تا انبياى
الهى، همانند ابراهيم بتشكن و موساى معجزهآفرين عليهما السّلام بر عليه آنان
قيام ننمودند؛ افكار عمومى از دست آن طاغوتيان نجات نيافت و قرنها ادامه داشت و تا
اسلام طلوع نكرد، كاخ كسراها در ايران و قيصرها در روم فرو نريخت.
بدين سبب است كه رسولان الهى و متفكران جهان، به تنهايى و يك تنه در
برابر انبوه جمعيّتهاى گمراه قيام كردند و هرگز خود را بر جامعه تطبيق ننموده،
بلكه جامعه را دگرگون نموده و از نو ساختند.
علاوه: آنكه دادن حقّ تقدم به اكثريّت ناآگاه در مقابل اقليّت ممتاز
و آگاه يك نوع حكومت ديكتاتورى است نه آزادى؛ زيرا در اين صورت حكومت بر پايه نوعى
زور و قدرت پايهگذارى شده، نه بر پايه حق و عدالت، و پيروى از يك نوع جهل و
نادانى است، نه واقعگرايى و حقيقتيابى، با اين وصف آيا دادن حقّ تقدم به نصف به
علاوه يك بر نصف ديگر منتهى به حكومت يك فرد بر جامعه نيست؟
ديگر آنكه: پيروى از اكثريت نادان، موجب توقف، ركود و عقبافتادگى
جامعه گرديده و امكان پيشروى به وجود نمىآورد؛ زيرا برنامههاى انقلابى و سازنده-
كه هميشه از يك واحد شروع مىشود- بر خلاف عادات و اخلاق و عقايد اكثريّت اين قبيل
ملّتهاست.
بنابراين، چگونه مىتوان ملّتهاى عقبافتاده را به پيش برد، در حالتى
كه تبعيت از اكثريّت در اين گونه ملّتها عكس مطلوب را نتيجه مىدهد.
(2) در حقيقت حكومت بر پايه اين نوع اكثريّت (اكثريّت منهاى منطق)-
كه حكومت دموكراسى بر اساس آن پايهگذارى شده و حق را آن مىداند كه خواست اكثريّت
مردم ملاك باشد و كارى به فطرت، عقل، علم و اخلاق ندارد، تا آنجا كه شنيده مىشود
در