(1) پاسخ اين اشكال در «ولايت قضا» در بحث حكم قاضى به استناد علم
شخصى، داده شده و خلاصه پاسخ اين است كه تفكيك مزبور اگر چه قابل قبول است، ولى:
اوّلا: ادعاى اجماع بر عدم فرق ميان علم و بيّنه شده و ثانيا:
اولويّت «علم» از «بيّنه» به لحاظ اقوا بودن، مجوّز صدور حكم است، نه اقوائيّت
حجيّت آن نسبت به متعلق. و به عبارت روشنتر دليل مجوزيت بيّنه نسبت به صدور حكم
جنبه كاشفيّت آن از واقع مجهول است- هر چند كشف نسبى- و اين احتمال وجود ندارد كه
مخالفت احتمالى «بيّنه» با واقع، مؤثر در مجوزيّت آن باشد؛ يعنى مجوز صدور حكم كشف
از واقع است، نه ضد كشف و ملاك مزبور در «علم» اقواست، بنابراين، تنقيح مناط قطعى
ايجاب مىكند كه «علم حاكم»- علاوه بر حجيّت آن براى شخص حاكم- مجوز صدور حكم نيز
بوده باشد؛ زيرا علم در مقايسه با بيّنه از هر دو جهت (حجيّت نسبت به متعلق و
مجوزيّت نسبت به صدور حكم) اقواست.
به عبارت ديگر: ميزان در جواز صدور حكم از طرف حاكم عبارت است از
ثبوت واقع از ديدگاه حاكم، نه ثبوت واقعى- منهاى كشف آن- و نه ثبوت آن از ديد غير
حاكم وگرنه حكم حاكم لغو خواهد بود و بديهى است كه اثبات واقع از طريق علم حاكم،
اقوى از اثبات آن از طريق «بيّنه» و مانند آن است.
نتيجه:
(2) نتيجه آنكه: علم حاكم همچون ساير موازين- مانند اقرار و بيّنه-
مجوز صدور حكم است،[1] ولى
مجوزيّت و عدم مجوزيّت آن هر دو امر پرمخاطرهاى است.