(1) ما، در اينجا از درستى و يا نادرستى اين
مكتب مبتنى بر جبر تاريخى سخنى نداريم و در اينكه مردود و نادرست شناخته شده است
بحثى نيست، بلكه بررسى ما از آن جهت است كه چنين حكومتى مبتنى بر پايه شعور طبقه
خاص، قطع نظر از علّت وجودى آن- جبرى يا اختيارى- آيا مىتواند حكومت صحيح و شاملى
باشد يا نه؟
بديهى است كه در مفهوم اين نوع حكومت نيز نوعى خودگرايى وجود دارد نه
خودگرايى ملّى بلكه خودگرايى طبقهاى و اين نيز شكلى از اشكال تفوقطلبى و
برترىجويى بر ساير طبقات جامعه به شمار مىآيد كه بالأخره منتهى به استبداد فردى
يا حزبى خواهد شد همچنانكه در كشورهاى سوسياليستى شرقى به خوبى مشاهده مىگردد.
هر چند علاقهمندان به روش سوسياليستى آن را به گونهاى جالب و
فريبنده تعريف كرده و مىگويند «سوسياليسم، مسلكى اقتصادى و سياسى است كه هدفش
رفاه و توزيع عادلانه كار و زحمت و محصول ثروت ميان طبقات و افراد يك جامعه
مىباشد» اما اين جملات بسيار زيبا تنها رؤيايى بيش نيست؛ زيرا اولا: به دست آمدن
اين هدف را تنها با نابودى مالكيت شخصى مىدانند كه آن نه تنها بر خلاف فطرت
انسانى است بلكه سبب ظلم به عموم طبقات حتّى كارگران خواهد شد؛ زيرا چنين روشى به
معناى تهديد و كنترل شديد طبقه كارگر بلكه عموم طبقات بوده و مانع از پيشرفت در
زندگى و بهرهبردارى از نعمتهاى خدادادى است كه غريزه، انسان را به سوى آن دعوت
مىكند.
ثانيا: قرار گرفتن كلّ نيروى اقتصادى در دست گروه و يا حزب خاصّ
دولتى، خود به معناى تشكيل سرمايهدارى عظيمى است كه خطر آن نسبت به ملّت كمتر از
خطر سرمايهدارى فردى نيست؛ زيرا تمامى نيروهاى سياسى، فرهنگى، نظامى و غيره به
دنبال نيروى اقتصادى به دست دولت خواهد افتاد كه خود زمينهاى خطرناك براى
ديكتاتورى حزبى و يا گروهى خواهد بود و ملّت بايد تسليم محض باشد؛ چون هيچ گونه
نيرويى در دست ندارد و تشكيل شوراها دردى را دوا نمىكند.
اسلام و حكومتهاى خودگرا
(2) اسلام كلّيه حكومتهايى كه بر اساس نوعى از خودكامهگيهاى بشرى
اعمّ از خودگرايى