اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 61
الحقيقة»؛اصل در هر استعمالى آن است كه
به صورت حقيقت و در معناى اصلى باشد و لذا استعمال را از علامتهاى حقيقت مىگرفتند.
2.اما متأخرين مىگويند مجرد استعمال،علامت حقيقت نيست،زيرا چهبسا متكلم
بر يك سلسله قرائن حالى و مقالى اعتماد كرده باشد كه مخاطب از آنها اطلاعى
ندارد.پس نتوان گفت استعمال حقيقى است،بلكه الاستعمال اعم من الحقيقة و المجاز.
اشتباه قدما آن بود كه اصالة الحقيقة را
در استعمال جارى مىكردند؛ درحالىكه بايد در«شك در مراد متكلم»جارى شود.
اما نحوۀ دوم از شك:اگر
شك در مراد متكلم داشتيم،وظيفۀ ما مراجعه به اصول لفظى عقلايى است و اين مقدمۀ دوازدهم،در
بيان همين امر است.در اين مورد، دو بحث داريم:
1.اصول لفظى،چند اصل است و موارد كاربرد هركدام كجاهاست؟
2.آيا اصول لفظى،حجيت دارند يا نه؟على فرض حجيت،مدرك حجيتشان چيست؟
اصول لفظى،فراوان است،اما مهمترين آنها
پنج اصل است كه عبارتاند از:1.اصالة الحقيقة،2.اصالة العموم،3.اصالة
الاطلاق،4.اصالة عدم التقدير،5.اصالة الظهور.
در تمام اين اصول لفظى،سه حالت متصور
است:
1.قطع داريم كه متكلم،معناى حقيقى يا عموم يا اطلاق يا ظاهر يا...را اراده
نموده است.
2.قطع داريم كه متكلم،معناى مجازى يا خصوص يا مقيد يا خلاف ظاهر را اراده
نموده است.
3.شك داريم كه آيا كدام يك از اين دو اراده شده است؟اصول لفظى،به درد همين
موارد شك مىخورد و الا در دو صورت قبل،وضعيت روشن است.
اصالة الحقيقة
مورد استفاده اصالة الحقيقة جايى است كه
شك مىكنيم كه آيا متكلم،از اين كلام، معناى حقيقى را اراده كرده يا مجازى؟احتمال
مىدهيم كه مرادش معناى مجازى
اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 61