در اينجا بحث ما،دربارۀ اصول
لفظى است و در اين مقام،يك مطلب را مقدمتا ذكر مىكنند.سپس در دو مقام بحث مىكنند.
هنگامى كه انسان،دربارۀ لفظى
از الفاظ،به اعتبار معناى آن،دچار شك و ترديد مىشود،دوگونه شك براى او تحقق مىيابد:
1.گاهى در اصل وضع شك مىكند كه لفظ«اسد»آيا براى«حيوان مفترس»وضع شده است
يا خير؟
2.و گاهى در مراد متكلم،بعد از فرض علم به وضع شك مىكند؛يعنى مىداند كه
كلمۀ«اسد»براى«حيوان مفترس»وضع شده و استعمالش در«رجل شجاع»،مجازى است و لكن
نمىداند كه آيا متكلم،از اطلاق كلمۀ«جئنى»به«اسد»،معناى حقيقى را اراده نموده يا معناى مجازى را؟
در مقدمۀ يازدهم،مفصلا
دربارۀ آن بحث و گفتوگو كرديم و يك سلسله علامات و نشانههايى براى تميز حقيقت
از مجاز و تعيين موضوع له ذكر كرديم و در اينجا مىگوييم:براى شناختن اينكه آيا
فلان لفظ براى فلان معنا وضع شده يا نه؟ حتما بايد از طرق ثلاثۀ مذكور
استفاده ببريم و در اينجا مىافزاييم كه طريق ديگرى هم هست و آن،نص اهل لغت
است.اما نكته اساسى اين است كه آيا صرف استعمال اين لفظ در آن معناى مشكوك فيه
الوضع،مىتواند كاشف از«حقيقت بودن»باشد يا خير؟در اينباره دو نظر هست:
1.قدما از اصوليان(از جمله سيد مرتضى)مىگفتند:«الاصل فى الاستعمال
اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 60