اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 200
اينگونه از جملات شرطى،از محل بحث ما
بيرون هستند چون در اينگونه موارد،به انتفاى شرط،تمام موضوع حكم منتفى شده و از
بين رفته و با از بين رفتن آن،معنا ندارد حكم باقى باشد تا بحث كنيم كه آيا با
انتفاى شرط،حكم هم منتفى مىشود يا مىماند؟پس در مثالهاى فوق نتوان گفت«ان لم
يركب الامير فلا تأخذ ركابه»يا«ان لم تملك شيئا فلا تتصدق به»يا«ان لم ترزق
ولدا،فلا تختنه»يا«ان لم يردن تحصنا فاكرهوهن على البغاء»مگر از باب سالبه به
انتفاى موضوع.پس در اين دسته از جملات شرطى،حكم در جزاء 1قابليت
بقا را ندارد تا بحث كنيم كه حكم(با رفتن شرط)مىماند يا مىرود؟
قسم دوم:در موردى است كه جزاء عقل توقف
به شرط ندارد بلكه شارع يا جاعل ديگر آمده او را متوقف كرده بر يك شرطى كه با رفتن
شرط هم،حكم و جزاء قابليت بقا را دارد.مثل«ان كان زيد عالما فاكرمه»كه وجوب اكرام
عقلا متوقف بر عالميت زيد نيست بلكه بدون آنهم قابل بقا هست.و مثل«ان احسن اليك
صديقك فاحسن اليه»كه فرض احسان به سوى صديق،عقلا و خارجا متوقف نيست برفرض صدور
احسان از او؛بلكه شارع آمده متوقف نموده و الا انسان مىتواند به صديق احسان
بنمايد خواه او احسان بكند يا نكند.
اينگونه از جملات شرطى كه با انتفاى شرط،جزا
قابل بقا هست،مورد بحث ما هستند كه آيا جملۀ شرطى در اينها مفهوم دارد يا نه
يعنى دلالت بر انتفاء عند الانتفاء دارد يا نه؟
2.ما يك شخص و فرد و جزيى حكم داريم و يك نوع و كلى و طبيعى حكم.
شخص حكم عبارت است از همان حكمى كه در
قضيۀ شرطى انشا شده(كه«إن جاءك زيد فاكرمه»وجوب اكرام،برفرض آمدن زيد).طبيعى
حكم عبارت است از مطلق وجوب اكرام در هر حالى از حالات زيد؛كه يك فرد از وجوب
اكرام،وجوب
1) .در جملات فوق با دقت بيشتر مفهوم مىشود«فلا يجب اخذ ركابه يا فلا يجب
التصدق يا فلا يجب الختان يا فلا يحرم الاكرام»نه اينكه«فلا تأخذ يا فلا تتصدق
و...»باشد چون نفى عند الانتفاء ملاك است نه اثبات حكم جانب مقابل(فلا
تغفل)...(كما قال ميرزا در قوانين،ص 175 و اصول
الاستنباط).
اسم الکتاب : شرح اصول فقه المؤلف : محمدى، على الجزء : 1 صفحة : 200