كشان خونش از استخوان مى چكيد
همى گفت و از هول جان مى دويد
اگر رستم از دست اين تير زن
من و موش ويرانه پير زن
نيرزد عسل جان من زخم و نيش
قناعت نيكوتر بدوشاب خويش
خداوند از آن بنده خرسند نيست
كه راضى به قسم خداوند نيست.
و فى الرواية: القناعة كنز لايفنى.
اخلاقيات اسلامى
شرف مرد به جود است و كرامت به سجود
هركه اين هردو ندارد عدمش به ز وجود
اى كه در نعمت و نازى به جهان غره مشو
كه محال است درين مرحله امكان خلود
اى كه در شدت و فقرى و پريشانى حال
صبر كين دو سه روزى بسرايد معدود
خاك راهى كه بر او مى گذرى ساكن باش
كه عيون است وجفون است خدود است و قدود
اين همان چشمه خورشيد جهان افزون است
كه همى تافت برآرامگه عاد و ثمود
دنيا آن قدر ندارد كه بر او رشك برى
اى برادر كه نه محسود بماند نه حسود.
دست حاجت چو برى پيش خداوند برى
كه كريمست و رحيمست و غفور است و ودود
كرمش نامتناهى نعمش بى پايان
هيچ خواهنده ازين در نرود بى مقصود