......
زين زيست نرويد نهال فرح ما
اين باغ نكاريد يكى كام دل ما
گويا بسرشتند بلا را به گل ما
از روز حساب است بلاحد خجل ما
از حكمت خلاق كسى هيج نداند
از نعمت او قدر، كسى هيج نداند
از نقمت او هيج ز يك پيج نداند
خوشمزه همان به كه نداند كه نداند
هركس كه نداند و بداند كه نداند
از زنده گى خويش به جز رنج نفهمد
هر كس كه نداند و نداند كه نداند
مانند بهايم به خوشى روز سپارد
هر كس كه بداند و بداند كه بداند
از راحت و خوشبختى به جز اسم نداند
افسوس كه اين عمر كم بى ثمر ما
از ثقل بلا كرد بسى خم كمر ما
ابرش ز فضاء برد جمال قمر ما
بر صفحه او نقش نياورد اثر ما
از عشرت و توفيق به جز نامى نيست
از راحت و تشويق به جز وهمى نيست
عشاق هميشه در درد فراق
ديدار مراد جز خيالى نيست
آندم كه درين خانه بشد مسكن ما
ناكامى و بدحالى بشد همدم ما
يك عقده نشد باز ز يك مشكل ما
گم گشته در اين باديه هر كامل ما
بيچاره تر از آدم خاكى نبود
حيران تر ازو وليدى نبود