شادى و فرح به راه اش نبود
جز عجز و بلاء بشأنش نبود
......
يك نكته ز تقدير نشد حاصل ما
حيران ز حوادث بود هرسائل ما
شد لال ز تفصيل آن هرقايل ما
عالم نبرد بيشتر از جاهل ما
عقبى ز پى نفس به نسيان بسپرديم
و آنگه به سوى لذت دنيا بخزيديم
هرچند خزيديم مرارت بچشيديم
از دين ببريديم و به دنيا نرسيديم
اين ملعبه و لهو كه در دهر نموديم
از خط مشى خويش تمرد بنموديم
در دايره عمر جنايت بنموديم
بدبختى آينده حمايت بنموديم
خوشبختى بهجزاسم، حقيقت نبود
فيروزى به جز نام، مهيت نبود
در معبر ما بوى سعادت نبود
اين خانه به جزجاى شقاوت نبود
رد اشعار خيام و يا هم مثل اشعار خوب او
بر خيز و به جمع آه مراد دل ما ... مثل ...
تو نقطه و پركار بود محفل ما
از نور جمال خويش برمعضل ما ...= ...
از غيبت تو فسرده آمد گل ما
نقاش ازل مزينت كرد ... رد ...
در نظم جهان مكمّلت كرد
اين جمله پى سعادتت كرد ...= ...
اكمال تو از رهاييت كرد
كاخىكه شهان در او كام گرفت ... مثل ...
در متن جهان ز زيب او نام گرفت
بومان به ميان آن رام گرفت
از خاك تن شهان قوام گرفت
ديروز تورا جون ديدى امروز گرفت ... رد ...
امروز تو را صباحى بايست گرفت