3- «ابو بكرة» از پيامبر نقل مىكند كه فرمود: «... پس از آن به ميكائيل نگريستم و او سكوت كرد. لذا من دانستم تعداد حروف و لهجهها به پايان رسيده است». جزرى در تفسير اين روايت مىگويد: اين روايت بر اراده حقيقى از مفهوم عدد دلالت دارد، و عدد مذكور در روايت در تحديد به كار رفته است[1].
4- اگر مقصود از «هفت حرف» لهجههاى قبايل[2] باشد. چگونه پيامبر اكرم- ص- از اين روايت عليه عمر بن خطاب و هشام بن حكيم بن حزام استفاده مىكند؟.
اين ماجرا در صحيحين چنين نقل شده است: ميان عمر بن خطاب و هشام بن حكيم بن حزام، در قرائت قرآن اختلاف افتاد پيامبر- ص- در مقام داورى و استدلال فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. و به اين ترتيب قرائت هر دو را تصويب كرد[3] اشكال كار اينجاست كه آيا لهجه و لغت عمر آنقدر با لهجه هشام اختلاف داشت كه نمىتوانستند- يا سخت بود- براى آنها كه با لهجه يكديگر قرآن را تلاوت كنند؟ آيا هر دوى آنها از قريش- همانطوركه طحاوى و ديگران تصريح مىكنند[4] نبودند؟ و آيا خود اين ماجرا با روايات «نزول قرآن بر هفت لهجه» كه حتى اجازه مىدهد «هلم» را به «تعال» و «اقبل» ... تبديل كنيم منافات ندارد؟.
اما توجيه اين ماجرا به اين شكل كه بگوييم: عمر سوره فرقان را قبل از حدوث تغيير و تبديل الفاظ آن شنيد و هشام ... اين توجيه دردى را دوا نمىكند زيرا معنا ندارد كه بگوييم: پيامبر اكرم- ص- هشام را با لغتى جز لغت قريش تعليم داده بود. در حالى كه پيامبر خود، از دل قريش بيرون آمده بود و تمام قريشيان را مىشناخت و با لغت آنان به خوبى آشنا بود. به اضافه آن كه معناى اين ماجرا آن است كه: طى هفت نزول متوالى تغييرات پى در پى به صورت تدريجى در قرآن حادث شده باشد. و هر نزول با نزول قبلى در لهجه و لغت اختلاف داشته باشد. و ما هيچ دليلى براى گردن نهادن به اين مطلب و پذيرش اين مبنا نداريم. و هيچ شاهدى هم در اين ميان، گواه استدلال بالا نيست.