اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 230
در سالى كه مدير كاروان بودم به همراه دو كاروان ديگر كه مدير يكى از آنها آقاى كاشانى بود از قم براى زيارت خانه خدا، راهى ديار وحى شديم. چون ابتدا به مكه مىرفتيم، لذا بايد در جحفه مُحْرم مىشديم.
كسانى كه سابقه بيشترى دارند، مىدانند كه در گذشته راه جحفه شنى بود و حركت از اين مسير به ويژه شبها خطر بسيار داشت. به هر حال، از مديران دو كاروان ديگر تقاضا كردم كه همگى با هم حركت كنيم تا اگر حادثهاى رخ داد، يكديگر را يارى كنيم.
نُه ماشين بوديم كه بايد نُه كيلومتر راه را طى مىكرديم و در بعضى از جاها، زير جاده به ارتفاع حدود پنج متر شن بود؛ نه از برق خبرى بود و نه از امكانات ديگر. پس از طى دو كيلومتر، يكى از ماشينها كه خانمها را سوار كرده بود، در شن فرو رفت. مجبور شديم مسافران آن را به ماشينهاى ديگر منتقل كنيم. پس از طى دو كيلومتر ديگر، ماشين ديگرى هم در شن فرو رفت و چارهاى جز آمدن جرثقيل و خارج كردن ماشين از لابهلاى شنها نبود. ما سه مدير كاروان نگران و مضطرب بوديم و امكان سوار كردن صد نفر با يك ماشين هم وجود نداشت.
در همين حال، ناگهان نور چراغ وانتى ما را متوجه خود كرد. وانت، نزديك آمد و راننده آن گفت: راهى كه مىرويد، اشتباه است. به دنبال من حركت كنيد تا راه را نشان دهم.
به دنبال او راه افتاديم و به جادهاى رسيديم كه گويا از قبل سنگچين شده و آماده براى حركت ماشين بود. به راحتى به نزديك مسجد رسيديم و نفهميديم كه آن شخص كه بود و چگونه در وسط بيابان، ما را يافت و هدايت كرد.
بىشك حالت اضطرارى كه پيدا كرده بوديم و دلها همگى متوجه آقا امام زمانعجل الله تعالى فرجه شده بود، در خلاصى از اين گرفتارى مؤثر بود.[1]
[1]. در اين گونه موارد، ممكن است مُنجى، از ياران امام عصر عجل الله تعالى فرجه باشد.
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 230