اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 137
موقعى كه حميد شهيد شد روز تاسوعا بود. چهلمش هنوز نشده بود، رفتم سر خاك حميد، هنوز روى قبرش سنگ نينداخته بوديم. پائين پايش نشستم، صورتم را گذاشتم روى خاك، گفتم: حميد تو را به جان آن كسى كه به عشق او جان خودت را فدا كردى، امشب بيا به خواب من.
آمدم خانه و شب خوابيدم. در عالم خواب ديدم از خيابانى خاكى عبور مىكردم، درى باز شد، گويا باغ خودم است. در باغ كه باز شد، رفتم داخل باغ. منظره آن باغ را اصلًا نمىتوان توصيف كرد! از بس درخت داشت، آفتاب داخل آن نمىشد! به تمام درختان ميوهاى آويزان شده، قنارىها خواندنى مىكنند! من هر چه نگاه كردم، نديدم قنارىها كجا هستند. در خيابانش يك نهر آب زلال از آن طرف و يك نهر آب زلال از اين طرف جريان داشت.
من همان طور كه نگاه مىكردم ديدم حميد و يك آقايى كه عبا به دوشش است، پشتشان طرف من است. حميد دستش كتاب بود و آن را مىخواند و نگاه مىكرد به صورت آن آقا كه عبا داشت، آقا هم سرش را تكان مىداد.[1] يك مرتبه ديدم حميد عقب را نگاه كرد و من را ديد. كتاب را تا كرد و داد دست آقا و آقا رفت.
حميد مثل پرندهاى كه بال درآورد همان طور بال درآورد، چهار پنج متر با من فاصله داشت، بغلش را باز كرد و آمد بغل من. مرا بغل زد، اما احساس نمىكردم كه چيزى به بدن من مىخورد، احساس سنگينى نمىكردم. خلاصه من را بغل زد و بوسيد و گفت: آقا! آمدى اينجا، چكار كنى؟
گفتم: خوب آمدم، مگر بدكارى كردم؟
گفت: بد كارى نكردى، ولى چرا من را به جان آن آقا قسم دادى؟
[1]. روايات متعددى بيان مىكنند كه در عالم برزخ قرآن را به شيعيانى كه آن را خوب نياموختهاند، آموزش مىدهند؛ از جمله از امام صادق عليه السلام روايت است كه: هر كس از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن را خوب بلد نباشد، در قبرش قرآن به او آموخته مىشود تا خداوند به سبب آن درجهاش را بالا ببرد؛ زيرا درجات بهشت به اندازه شمار آيات قرآن است، پس به قرآنخوان گفته مىشود: بخوان و بالا برو( ميزان الحكمه، ج 10، ص 4815، ح 16460).
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 137